نمایشگاه کتاب تهران بیش‌تر به یک بازار مکاره شبیه است با انواع جنجال‏ها و هیاهوهایی که عمرشان تا پایان نمایشگاه است، گویا وظیفه و رسالت وزارت ارشاد در قبال کتاب همین نمایشگاه‏هایی است که برگزار می‏کند اما وقتی پای سیاست‏گذاری‌ها و برنامه‏ها به میان می‌آید دست خالی است.
کد خبر: ۵۹۵۴۶۱
تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۱:۱۲ 24 April 2018

در ایران و به نوعی تمامی کشورها میان «شمارگان» کتاب‏ها و «سرانه‌ی مطالعه» تناسب و تعادل وجود دارد؛ به عنوان مثال وقتی شمارگان کتاب‏های ما به طور معمول از 1000 تا 2000 نسخه فراتر نمی‏رود، مشخص است هر چه‌قدر هم تلاش کنیم تا سرانه‌ی سالیانه‌ی مطالعه را بالا ببریم، از 20 دقیقه در سال، عبور نخواهد کرد.

گو این که گفته می‏شود مطالعه‌ی کتاب‏های درسی و روزنامه‏ها نیز در این 20 دقیقه، لحاظ شده است، در حالی که به طور معمول روزنامه خواندن یا مطالعه‌ی کتاب درسی در این سنجش لحاظ نمی‏شود. به هر حال این آمارها برای کشوری با بیش از 70 میلیون نفر که بخش قابل توجهی از آن‌ها دانش‌جو، دانش آموز، نخبگان و فارغ التحصیلان دانشگاه‏ها هستند، یک فاجعه به حساب می‏آید.

توجه کنید که ما امروز بیش از 3 میلیون نفر دانش‌جو داریم و هر سال یک چهارم این افراد از دانشگاه‏ها فارغ‏التحصیل می‏شوند، آن وقت کتاب‏های جدی و مهم ما در حوزه‌ی ادبیات داستانی، رشته‏های مختلف علوم انسانی، هنر و سایر رشته‏ها در کنج قفسه‌ی کتاب‌فروشی‏ها و کتاب‌خانه‏ها خاک می‏خورد. پس طبیعی است وقتی در برابر چنین وضعیت غم‎باری قرار می‏گیریم باید به دنبال ایجاد تحولی عمیق باشیم، اما این تحول بدون فهم همه جانبه‌ی صورت مسأله، ممکن نخواهد بود.

این جا است که نهادهای پژوهشگر و صاحب‌نظران این عرصه باید پا به میدان بگذارند و تحلیل جامعه و چند جانبه‏ای از این وضعیت به دست دهند و سپس با راه‏کارهایی که از بطن این تحلیل‏ها استخراج می‏شود به حل این صورت مسأله، بپردازند اما آن‌چه در این مجال مختصر به ذهنم می‌رسد تأکید بر رسوب‏زدایی فرهنگی به عوان یک مؤلفه‌ی تاریخی و پرهیز از آغشته کردن فضای جامعه به سیاست زدگی است؛ البته کتاب نخواندن مسأله‌ی امروز یا چند سال اخیر نیست، ما از قرن‏ها پیش حاملان این فرهنگ بوده‏ایم و این چالش عمیق فرهنگی را از پدرانمان به ارث برده‏ایم.

زمان‏های قدیم آن‌چه از سوی خانواده و جامعه تحمل می‏شد و اعتراضی به آن صورت نمی‏گرفت خواندن کتاب‏های درسی بود، آن هم به خاطر این که این خواندن ما را به پشت میزنشینی و کارمندی دولت می‏رساند اما وقتی قرار بود این نوجوان کمی پا را فراتر بگذارد با اعتراض خانواده و فرهنگی که نخواندن را دیکته می‏کرد، روبه‌رو می‏شد.

البته این بدان معنی نیست که وضعیت تمامی خانواده‏ها در گذشته این طور بوده، اما چتر غالب و قاعده‌ی کلی بر خواندن گشوده شده بود وگرنه چه‌طور ممکن است مطالعه و خواندن در خانواده و جامعه یک فرهنگ عمومی باشد و میلیون‌ها کتاب در قفسه‏ها منتظر لمس یک دست بمانند.

ریشه‌ی دیگر کتاب نخواندن، سیاسی بازی و سیاسی کاری پر رنگی است که در اجتماع ما وجود دارد. این یک حسن برای جامعه نیست که افراد آن دایم به دنبال برجسته کردن فضای سیاست‏زده باشند و دیگ سیاست‏زدگی را هم بزنند. این موضوع یکی از نقاط برجسته در دقیق نشدن‏های عمیق بر حوزه‌ی فرهنگ است. از سوی دیگر این دقیق شدن با روزنامه‏ها، نشریات و سایت‏هایی که عمده تولیدات آن‌ها مبتنی بر جنجال‏های سیاسی و دعوای جناح‏ها بر سر قدرت است به دست نخواهد آمد.

بحث مهم دیگر، الگوسازی‏ها و الگو برداری‏ها است. ما متأسفانه غفلت‏های بزرگی در این زمینه مرتکب شده‏ایم و به سادگی از کنار این واقعیت تأثیرگذار عبور کرده‏ایم. فرزندان ما از پدران، مادران، دوستان، بستگان، معلمان و استادان خود الگو می‏گیرند، پس انتظار این که فرزندان ما به راهی بروند که مؤثرترین افراد زندگی‏شان در آن راه نیستند حتی اگر این افراد به زبان و نه در عمل از فرزندان خود بخواهند کاری به کار آن‌ها نداشته باشند و مطالعه را جدی بگیرند، این اتفاق نخواهد افتاد.

تبعات کتاب نخواندن در حوزه‌ی تولید عمل هم بسیار جدی است. استادی که کتاب نمی‏خواند دایره‌ی محدود علمش را که به روز نیست به دانش‌جویش منتقل می‏کند و در عمل گام‏های دانش‌جو هم با گام‏های کوچک استاد هماهنگ می‏شود.

داستان‏نویسی که عار می‌داند کتابش با اقبال مواجه شود و مردم آن را بخوانند- او به گونه‏ای مسایل ساده را آن‌قدر پیچیده می‏کند و در صنایع ادبی می‏پیچد که تا حد امکان یک روشن‌فکر متمایز به چشم برسد- تکه‏ای از این پازل را تکمیل می‏کند، او نمی‏خواهد ‏یا به یک معنا نمی‏تواند با مردم و گروه مخاطبان خود رابطه برقرار کند، بنابراین هر اثری هم که چنین خصلت و ویژگی را پیدا می‏کند با انگ «عامه پسند بودن» روبه‌رو می‏شود، در حالی که ما آثار بسیار خوبی در این حوزه داریم مثل کارهای «رضا امیرخانی» که هم از حیث تکنیک، فرم، بازی‏های زبانی و مضمون به مراتب بالاتر از کارهای مدعیان روشن‌فکری است و هم با استقبال خوانندگان مواجه می‏شود.

به گمان بنده اگر می‏خواهیم تکان و تحولی در این رکود کتاب‌خوانی رخ دهد باید دست از مقصر تراشی‏ها و یقه گیری‏های رایج برداریم و از نویسنده تا رسانه‌ی ملی، از آموزش و پرورش تا وزارت ارشاد و نهادهای دولتی و غیر دولتی خود را بخشی از صورت مسأله بدانند. لازمه‌ی این کار این است که نهادهای دست اندکار از جمله وزارت ارشاد برخوردهای صوری و شکلی و عملکرد سازی را کنار بگذارند.

نمایشگاه کتاب تهران بیش‌تر به یک بازار مکاره شبیه است با انواع جنجال‏ها و هیاهوهایی که همه‏‌ی ما می‏دانیم عمرشان تا پایان نمایشگاه است، گویا وظیفه و رسالت وزارت ارشاد در قبال کتاب همین نمایشگاه‏هایی است که برگزار می‏کند اما وقتی پای سیاست‏گذاری‌ها و برنامه‏ها به میان می‌آید - منظورم سیاست‌گذاری‏ها و برنامه‏هایی است که با تغییر دولت، وزیر و مدیر کنار گذاشته و به بایگانی سپرده نشود - دست‏ها، خالی است.

هر چهار سال یک بار وزیری در مسند امور قرار می‏گیرد و با انکار و نفی برنامه‏ها و سیاست‏های پیشین می‏خواهد انقلابی در مسایل زیر مجموعه‏ای خود ایجاد کند، در حالی که آجر و ملات بعدی باید مطابق با نقشه و برنامه بر روی آجر و ملات پیشین قرار گیرد. ما و فرزندان ما می‏خواهند در این کشور زندگی کنند، پس چاره‏ای جز تدبیر و برنامه، پیش روی ما نیست. باید فضای فرهنگی کشور را به سمت «آرامش» و در عین حال «پویایی» سوق دهیم. اگر ذهن شما همیشه درگیر حاشیه‏ها باشد از حاشیه‏های سیاسی بگیرید تا حواشی ورزش و نظایر آن، نخواهید توانست در هیچ‌کدام از این عرصه‏ها به اهدافتان برسید، فرهنگ نیز از این قاعده مستثنی نیست.(*)

اندیشکده برهان/داود غفارزادگان

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار