کد خبر: ۶۰۶۲۲۹
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۷ 15 May 2018

بی قانون: از روزی که شهرام، پسر میمنت خانم بعد از استنشاق عمیق فلفل سیاه، اُوردوز کرد و رختاش رو از زندگی بربست و رفت، ترسیدم و به خودم اومدم.

تا قبل از مرگش همه فکر می‌کردن این پسر 24 ساعت پای لپ‌تاپ داره مقاله جمع میکنه و روی اون هارد دو ترابایتیش هم مستند حیات‌وحش آرشیو میکنه، توی کشوهاش هم کسی حق نداشت دست بکنه چون ممکن بود جزوه‌هاش قاطی بشه و به درسش لطمه بخوره. تا اینکه این اتفاق نامیمونِ بدمصب واسش افتاد و... بگذریم پشت سر مرده حرف نمیزنن، بالاخره جوون بوده و جویای تفریح و البته کنجکاو.

بعد از این اتفاق بود که استرس بدی گرفتم و گفتم خوبیت نداره؛ شاید من هم همین روزا حالا فلفل سیاه نه ولی نسکافه زیاد خوردم و در اثر مصرف کافئین زیاد قلبم ایستاد.

مرگم هم که کمر خانواده رو نشکنه و صبر پیشه کنن ولی ممکنه پیدا کردن دفترخاطرات و چک کردن دایرکتام و دیدن فایل‌های لپ‌تاپم جیگرشون رو آتیش بزنه. همین شد که همه سوراخ سنبه‌هایی که فکر می‌کردم ممکنه بعد از مرگم حکم جعبه سیاه من رو داشته باشه، پاکسازی کردم.

هرچی لباس از خواهرم پیچونده بودم سر جاش گذاشتم، هیستوری لپ‌تاپ رو پاک کردم، جیب مخفی‌های کیفم هم خالی کردم،گوشیم هم چون زیاد وقت می‌برد ریست فکتوری کردم که شب اول قبر با خیال راحت سر توی گور بذارم... ولی متاسفانه در کمال ناباوری دو، سه روز بعد دیدم خبری از مرگ نیست و این زندگیِ از فیلتر رد شده داره حوصله‌ام رو سر میبره، پس دست به کار شدم و هارد لپ‌تاپ رو بازیابی کردم، جیب مخفیای کیفم هم این دفعه تا آستر پر کردم، و چنان کلکسیون باشکوهی جمع کردم که با این وضع حالاحالاها دلم نمیاد بمیرم.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار