حسام حیدری | بی قانون
آن لنگ بر کمر بسته، آن از از مادیات رَسته، آن منتسب به اصول، آن مردی برای تمام فصول، آن مدیر همهکاره، آن راستگرایان را عصاره، آن با فرهاد رهبر اخیرا کات کرده، آن نان خشک بساط کرده، آن متخصص در طبابت و ادبیات و تاریخ و فرهنگ و جغرافیا و سیاست خارجه، آنکه هر مرضی را میکرد معالجه، آن مشغول به حرکات سینوسی، آن جابهجا کننده نفرات به صورت اتوبوسی، آن مخالف با هر نوع کار بیتربیتی، با حفظ سمت، شیخنا و مولانا علیاکبر ولایتی (کثرا... اِشتِغاله) از محتشمان اصولگرایان بود و همیشه در همهجا حاضر بود و بازنشست نشدنی بود و او همان است که شاعر در باب او گوید: «تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد/ دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی» رحمها.. علیه.
در منزلت مقام او همین بس که در زهد بدان درجه بود که نان خشک به دیگران میداد که سق بزنند و لنگ مقاومتی نصف قیمت مغازه چهارتاش فقط دو دلار در مترو میفروخت و چون لُنگ برای کسی تنگ میشد؛ میگفت: «اینا فری سایزه دو بار بپوشی جا باز میکنه» مریدی او را پرسید: «چگونه است که به دیگران لنگ و نان خشک میدهی و خودت نمیپوشی و نمیخوری؟» گفت: «در دیدن مقاومت دیگران لذتی است که در مقاومت خودت نیست» و در افق محو شد.
در ابتدای کار او آوردهاند که از دوران صباوت، کارتون «زبل خان» بسیار دوست میداشت و پیوسته با خود میخواند: «زبل خان اینجا، زبل خان اونجا، زبل خان همه جا». پس زبلخانی پیشه کرد و در همه عمر اینجا و آنجا و همه جا بود و در جمله علوم و فنون مهارت داشت و در جمله مراکز و مجامع سمت داشت.
نقل است که خودش هم نمیدانست وقتی بزرگ شد میخواهد چهکاره شود. پس به دانشگاه اوفتاد و طبابت عفونی اطفال آموخت. در آن وقت عفونت مد نبود و جمله امراض با عرق نعنا و نبات داغ درمان میشد. پس دیدند تخصصش خارجکی است، بردند و بر وزارت امور خارجهاش گذاشتند.
نقل است چون وزیر شد، زیر پونز و اطراف نقشه میگشت و هر کشوری پیدا میکرد با آن روابط دیپلماتیک آغاز میکرد. جیبوتی را گفتند: «عزیزم کجایی؟» و «دقیقا کجایی؟» گفت: «برو از وزیر امور خارجه اسبق جونتون بپرس».
و ولایتی همان است که او را گفتند: «آن دوران که وزیر بودی چگونه بود؟ و خاطرهای از دوران وزارتت بگو»؛ گفت: «یعنی چی؟ مگه الان وزیر نیستم؟» مریدان تاملی کردند و با خودشان حساب و کتابی کردند و گفتند: «آره داداش، حقا که هستی» و سر به زیر افکنده و رفتند.
آوردهاند که چون با فرهاد رهبر کات کرد و خواست او را برکنار کردن. فرهاد بغض کرده بود و میگفت: «یادته یه روز هر چی پست بود برای من حکم میزدی؟ الآن چی شد؟ تا طهرانچی رو دیدی منو فراموش کردی؟» و علیاکبر اشکش پاک میکرد و میگفت: «تو خیلی پسر خوبی هستی فرهاد ولی دانشگاه آزاد لیاقت تو رو نداره» و حکم عزلش امضا کرد.
نقل است که در امر رسانه به استادی رسیده بود و پیوسته در تلویزیون بود. در شبکه یک از سیاست خارجی میگفت و در شبکه چهار، تاریخ درس میداد و در شبکه ورزش کارشناس فوتبال بود و در شبکه نسیم استندآپ میکرد و چون شبکه سه میزدی، سریال داشت و ناگهان ولایتی در حیاط را باز میکرد و هندوانهها را تو حوض میریخت و میگفت: «خبه خبه، مردم خیلی سریال دیدید. پاشید برید نون خشکهاتون رو بخورید بخوابید فردا مقاومت داریم» رحمه الله علیه.
نقل است که در انتخابات، چپ و راست را قاطی میکرد و ائتلاف میکرد و کنار نمیکشید و گل به خودی میزد. پس چون انتخابات میشد، اصولگرایان خبرش نمیکردند و میگفتند: «میخوایم بریم آمپول بزنیم، زود میايیم». همچنین آوردهاند که چون برای ریاست جمهوری کاندیدا شد، او را گفتند: «برای اشتغال چه برنامهای داری؟» گفت: «کاری نداره که... خودم از سمتهایی که دارم، استعفا بدم چند هزارتا شغل ایجاد میشه» و این از افضل برنامهها بود.
نقل است که بر ادبیات مسلط بود و شعر حافظ میخواند و ترجمت میکرد. آوردهاند که سر مریدان را به درد نمیآورد و حافظ را خسته نمیکرد و میرفت سر اصل مطلب و میگفت: «حافظ میگه خلاصه اگه جامی به کف آری از اونجایی که باید به کف بیاری... تو رو یه سره میبرن بهشت» و مریدان میگفتند: «ایول، دقیق گرفتم منظور حافظ رو» و بیرون آمده و به صورت نمادین پیراهنها چاک کرده و نعرهها میزدند از منزلتی که در حافظشناسی داشت.
رحمها.. علیه.