پدرم کارگر فضای سبز بود معمولاً در تابستان ها درختان و چمن پارک ها را آبیاری می کرد.
کد خبر: ۱۰۸۲۳۹۲
تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۹ 17 December 2022

به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت هشتاد و ششم
پدرم کارگر فضای سبز بود معمولاً در تابستان ها درختان و چمن پارک ها را آبیاری
می کرد.
زمستان‌ها هم در گلخانه سپاه اراک‌ که متعلق به شهرداری بود کار می کرد و مسئول پرورش و نگهداری گل ها و گیاهان بود.
ساعت پانزده که از سر کار به منزل برگشتم ، تصمیم داشتم به بهداری سپاه سر بزنم.
از آنجا به سپاه اراک رفته و در گلخانه سپاه سری هم به پدر خود بزنم .
پدرم آنموقع موتور گازی پژو آبی رنگی داشت که معمولا با آن موتور به محل کار خود رفت و آمد می‌کرد آن روز موتور گازی خود را به علت لغزنده بودن سطح خیابان با خود نبرده بود . موتور پدر را روشن کردم که با آن به بهداری و سپس به سپاه اراک بروم.
مخزن بنزین را بررسی کردم و مشاهده نمودم که بنزین کمی در باک موتور گازی وجود دارد .
ظرفی چهار لیتری در کنار موتورگازی بود .
مایع آن ظرف را داخل باک موتور گازی خالی کردم و بعد از آن هرچه طفره زدم موتور روشن نشد .
شیر بنزین را باز کردم مقداری با دهان مک زدم که بنزین به طرف کاربراتور برود مقداری از آن مایع به دهانم وارد شد که بسیار تلخ و تند و بد بو بود .
حالم بد شد و دچار سرگیجه و تهوع شدم .
با حالت تهوع محتویات معده ام بیرون آمد خدا خیلی به رحم کرد که آن مایع وارد معده ام نشد .
محتویات چهار لیتری سم درخت بوده که اشتباهاً به جای بنزین درون باک موتور ریخته بودم و اگر حتی یک جرعه از آن مایع به معده ام وارد شده بود مرگ من حتمی بود .
خداوند خواست که من زنده بمانم .
ماجرا را به پدرم تعریف کردم اول خیلی سرم غر زد و گفت چرا دقت نمی کنی ؟
دوباره شکر خدا را به جای آورد که من سالم هستم .
چند روز بعد نیز که پدرم مشغول قلمه زدن گل های داخل گلخانه منزل خود بود کنجکاوانه مقداری از ساقه یکی از گل ها که برگ پهنی داشت را جویدم.
دو دقیقه بعد ازجویدن ساقه آن گیاه فک و دهانم بی حس و فلج شد و حتی دیگر نمی توانستم به خوبی تنفس کنم .
پدرم کلی حرص خورد و گفت پسر جان آخه علف هم خوردنی است ؟ که تو هر چیزی را می خوری ؟
تا سه روز فک و دهانم فلج بود و نمی توانستم غذا بخورم .
آنجا هم خدا بخیر گذراند و من آن ساقه را قورت ندادم وا گر ساقه ی آن گیاه وارد معده ام شده بود معده را فلج می‌کرد و سم آن گیاه باعث مرگ من می شد .
این خاطره را بیان کردم که بگویم خداوند تاکنون مرا از هزاران حادثه مانند تیر ، ترکش، شیمیایی ، موج انفجار تصادف رانندگی ، مصرف اشتباهی دارو و سم نجات داده است و شاید مصلحتی در کار باشد که من تا کنون زنده مانده ام .
خاطره ادامه دارد..

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار