نقل‌قول از فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی گاهی چیزی بیش از خطوط هوشمندانه روی صفحه نمایش یا متن فیلمنامه است. برخی از خطوط بخشی از واژگان مشترک ما می‌شوند و سرنوشتی بسیار فراتر از استفاده اولیه سینمایی خود دارند و در کلام مردم به حیات خود ادامه می‌دهند.
کد خبر: ۱۰۸۲۹۴۰
تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۴۰۱ - ۲۱:۱۹ 19 December 2022

تابناک رضوی: قرار است هر هفته بهترین دیالوگ های هر قسمت سریال جیران را اینجا بنویسیم.

بهترین دیالوگ‌های قسمت سی و هفتم سریال جیران


مهدعلیا: نوبت قبل بهت گفتم مراقب کلاهت باشی شازده! این بار زنهار می‌دم مراقب سرت باشی.
نقره: …توی نالایق هرزه که پی دلبری از نقره و امثال نقره بودی چی شده که زه به کمون بستی برای مهدعلیای ایران زمین؟
شازده بصیر: زین چمن سایه این سرو روان ما را بس…
شازده بصیر: دستت چو نمی‌رسد به بی‌بی، دریاب کنیز مطبخی را.
شکوه: آب توی گوش سلطان ریختن کار هر کسی نیست.
شاه: …می‌خوام به شمال مملکت سفر کنم سفیر انگلیس اعتراض می‌کنه، می‌خوام به جنوب مملکت برم، سفیر روس گلایه می‌کنه. ای مرده‌شور مملکتیو ببرن که شاهش این قسم در برزخه.
کفایت خاتون: اولین صاعقه رو که دیدی، در زورق عشق بنشین و به دریای طوفانی سلام کن.
دیالوگ‌های برتر قسمت سی و ششم سریال جیران
شاه: هر قدر وفا کردیم به جیران تجریشی، دو مقابل جفا دیدیم.
مهدعلیا: هر که گریزد ز خراجات شاه/ بارکش غول بیابان شود.
سیاوش: دل بستن به اجنبی خیال خامی نیست عموزاده‌ها؟
سیاوش: نباید می‌ذاشتید بیام توی این کتابخونه، وول بخورم لای این کتابایی که هم حکمته هم درس عبرت. کتابایی که به من می‌گه اهم گرفتاری‌های این مردم از جهل و قانون‌گریزیه، و استبدادیه که توی رگای این ملت جاریه.
سیاوش: به نظر می‌رسه باید نحوه نگاهمون رو به زندگی عوض کنیم. همه‌مون! حالا چند نسل طول می‌کشه، خدا می‌دونه.
کفایت خاتون: با این استدلال‌ شما، باید تا محشر دست رو دست بذاریم و رویاها و آرزوهامونو فراموش کنیم تا بلکه هم دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
گلین: من این کارو کردم که مادرش شک کنه. که همه تون شک تاجیو ببنید، که فکرتون هزار راه بره و از هر هزار دست خالی برگرده. که ببینید چی کشید جیران وقتی شک کرد به خون پسرش.
گلین: چرا نمی‌ترسید از عقوبت این همه اشک؟ چرا نمی‌ترسید از تأثیر این همه آه؟
عزیزآغا: بدین صفت که به هر سو کشیده‌ای صف مژگان/ تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاه.
بهترین دیالوگ‌های قسمت سی و پنجم سریال جیران
شاه: ای لعنت به اون ساعتی که چشمم به چشمت افتاد. ای لعنت به اون ساعت نحسی که دل به دلت دادم.
شاه: بی‌عزت بشه سلطانی که به ذلت معشوقش راضی بشه. ولی تو دیگه معشوقه ما نیستی.
شاه: امروز به چشم خودم دیدم که دیگه نه هم غصه‌ایم، نه هم قصه، نه هم قبیله.
سیاوش: تو این واویلا کاچی به از هیچی.
عزیزآغا: هزار بار گفتم یه داغ دل بسه برای قبیله‌ای.
سیاوش: نمی‌دونم روزگار اون سطنتیو که بهم وعده داده شده می‌بینم یا نه اما ندیده و نرسیده تردیدی ندارم که مشق عشق هزاربار سخت‌تر از مشق تاج و تخته.
شکوه: به خدا که گاهی مهر غلط و خراب هم ردیف رنج بی‌حد و حسابه.
مهدعلیا: ز دلتنگی به جانم با که گویم/ ز غصه ناتوانم با که گویم.
شاه: زنهار که تراز و طریقت گم شده و مجاز و حقیقت به هم آمیخته… .
شاه: …مملکت آشفته‌ است. امیرکبیر در گور خفته است. هر نامی آبستن ننگ است و هر صلحی آبستن جنگ… .
شاه: …برای اولاد آدم هیچ قلعه‌ای محکم‌تر از عشق نیست. بدهید همه جا جار بزنند که ایها الناس! دیروز در حوالی تجریش پادشاه شما عاشق شد.
روشن: خادم قدرت که شدی باید مثل اولیاء قدرت باشی. پر از شهوت قدرت. پر از اشتهای ثروت و مکنت.

دیالوگ‌های برتر قسمت سی و چهارم سریال جیران
سیاوش: پروردگارا تو شاهی و تو راهی و تو سلطان این سرزمین بلازده‌ای. به رحمت خودت از جهل و ستم و دسیسه نجاتش بده.
ننه آشوب: دست بشور از این ماجرا. تقدیر تو صدارت و وزرات نیست. میوه این تقلا شقاوت و حرمانه. آخر این ماجرا مصیبت و خسرانه. پی قدرت بیشتر نباش، تقدیر تو قدرت نیست.
کفایت خاتون: چیزی که تو این اوضاع و احوال سفله‌پرور زیاده، وجود افراد خبرچین و جاسوسه.
کاظم: آدم صادق قهر و لطفش از یک جا میاد. کاظم نبودم شاید نوبت قبل که به قهر رفتم ولی صادق بودم.
صدراعظم: انجام وظیفه وقتی قادر به سرپیچی باشی می‌شه لطف. لطفی که قابل ستایشه.
جیران: تماشا کنید حضرت سلطان! اینه نتیجه اون حکم ظالمانه. اینه نتیجه اون تبختر شاهانه. سرخ سرخه. رنگ همون حریری که مرحمت کردید.
شاه: خون رعیت حرمت داره جناب نوری.
جیران: من بی‌رسمم یا صدراعظمی که تو روزنامه دولت، دروغ به تن حقیقت می‌پوشونه؟ من بی‌رسمم یا شاهی که دم از عدالت می‌زنه اما پای هر حکم ظالمانه‌ای رد طغراش هست؟
جیران: کمر رعیت زیر باج و خراج دولت داره می‌شکنه. کی حامی دولته؟ سلطان بن سلطان! هرات داره از دست ایران می‌ره. کی طغرا انداخته؟ خاقان بن خاقان!
کمر رعیت زیر باج و خراج دولت داره می‌شکنه. کی حامی دولته؟ سلطان بن سلطان! هرات داره از دست ایران می‌ره. کی طغرا انداخته؟ خاقان بن خاقان!

شاه: اگه خط نوشتیم برای امیرکبیر به خاطر این بود که معلوم شده بود هواخواه نابرادرم عباس میرزاست. اگه خط نوشتیم برای هرات به خاطر این بود که می‌دونستیم انگلیس بی‌پدر و مادر مترصد اینه که جنگ راه بندازه. اگه این دوتا خط رو نمی‌نوشتم الان به جای گلایه پیش شوهر تاجدارت یا داشتی دست عباس میرزا رو می‌بوسیدی یا چکمه‌های کلنل شیل.
شاه: به خدا قسم خسته شدم. خسته شدم از بس رعیت ناتوانه از درک ناتوانی خودش.
شاه: به خدا ساختن مملکت کار یه نسل و دو نسل نیست.
جیران: …هر ننگی رو بدید آقاخان تو روزنامه دولت بشوره. امیرکبیر رو کشتید ولی ننوشتید چون به قول خودتون طرفدار برادرتون عباس میرزا بود. نوشتید به مرض لاعلاج مبتلا شد. خون امیرو شستید ولی من اجازه نمی‌دم خون پسرم و اون پیرزن بی‌نوا رو بشورید.
جیران: اون ساحره رو آدمای شما کشتن. جلادای حکومتی زورشون به روس و انگلیس نمی‌رسه ولی پای رعیت ایرانی که وسط باشه، بگید برن کلاه بیارن سر میارن برای سلطان.
شاه: اگر کظم غیظ می‌کنم از غیرت عشقه. همون عشقی که از وقتی دیوانه شدی یادت رفته.
جیران: شاهی که پشتش آماج کرور کرور حرفه و سرش زیر خروار خروار برف، لیاقت التماس نداره. همون عباس میرزایی که بدشو می‌گی اگه شاه بود، نه امیرکبیرو می‌کشت، نه هراتو به اجنبی می‌داد، نه از خون پامال شده پسرش می‌گذشت. دشمنات راست می‌گن ناصر؛ این سلطنت حق برادرت بود.

بهترین دیالوگ‌های قسمت سی و سوم سریال جیران
تاجی: امروز فقط حرمسرا نیست که به هوش اومده امروز یه مملکت به خروش اومده. خون رعیت ایرانی از مقنی و دهقان تا مستوفی و ایلخان به جوش اومده…
تاجی: … بزکچی حرم و قاطرکچی دولت و زنبورکچی قشون که امروز هرات هرات می‌کنن هیچکدوم شاه نیستن که بصیرت و درایت همایونی داشته باشن. فلذا یک صدا مهمل می‌گن…
تاجی: شما که دارید مثل زاغچه زاغ و زوغ می‌کنید، کدوم یک از شما حاضره داغ و دوغ جنگو تحمل کنه؟ می‌تونید خواهری باشید شاهد خون برادر؟ می‌تونید دختری باشید وارث خون پدر؟ به من بگید ببینم بین شما مادری هست که تاب بیاره خون پسرشو؟
مهدعلیا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه اومد.
جیران: با تاجی معرکه گرفتی که ننگ نوری‌ها رو پاک کنی؟ ننگ هراتو با آب زمزم هم بشوری پاک نمی‌شه شاهدخت.
تاجی: به این جماعت رو بدی آستر هم می‌خوان.
نقره: … از صفحه تاریخ محو می‌شی. انگار نه انگار نه خانی اومده نه خانی رفته.
نقره: اگه مرد خنجرش از نیام درنیاد به دولت نمی‌رسه اسداله خان.

دیالوگ‌های منتخب قسمت سی و دوم سریال جیران
ملک‌زاده: …بهش بگو نذار آشش انقدر شور بشه که دل دوست و دشمنو به یه اندازه بزنه.
ملک‌زاده: پیش‌خدمت خاصه باش نه یابوی پیشاهنگ. یابوی بارکش تهش توبره کش می‌شه.
شاه: بخت اگر بخته برای پسر تو تاج و تخته. این که مفتخر شدی به مقام والد سلطان ایران آتیه کافی نیست؟
تاج الدوله: من نمی‌خوام توی این روزای سخت به خاطر شما آماج فحاشی‌های اون زنک گستاخ بشم. بعد فردا روزی که اجاق قبله عالم روشن شد و شکم سوگلی بالا اومد، شاهد موافقت شما با تغییر ولیعهدی از معین به پسر جیران باشم.
مهدعلیا: انگار در این فقره جای اهل حرم و اهالی شورای محترم عوض شده! کی تا حالا کار رجال شده گریه و زاری کار نسوان شده تسلیت و دلداری؟
تاج‌الدوله: مگر این مملکت داغ کم دیده که بی‌تابی می‌کنید برای هرات و افغانستان؟ داغ داغستان داغ نبود؟ این سلسله داغدار قره باغ و شکی و شیروان نیست؟ ایل قاجار ننگ دربند و گرجستان به پیشونی نداره؟
به غیر از اینکه بشد دین و دانش از دستم/ بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم

تاج‌الدوله: آیا چهل سال پیش کسی از خاقان بزرگ پرسید چرا خاک دادی؟ نپرسید کسی. چون چاره‌ای نبود، چون دوام سلطنت ایل قاجار و بقای مملکت ایران در گرو ترکمنچای ترکمنستان و بود. امروز هم بقای مملکت و سلطنت در گرو معاهده هراته.
تاج‌الدوله: کدوم مجتهدی خاک ایرانو بر تزار روسیه حلال کرده بر ملکه بریتانیا حرام؟
مهدعلیا: امروز گلو گلوی تو بود، صدا صدای آقاخان.
شاه: هرات از دست رفت. کاش می‌مردم و طغرای خودمو پای همچین ننگی نمی‌دیدم. این چه تقدیر شومیه سلمان؟ چه به سر ایل بیچاره من داره میاد؟ دیروز شغالهای روس امروز روباه انگلیسی. چشم کدوم کفتاری به فردای این خاکه الله و اعلم.
مهدعلیا: به غیر از اینکه بشد دین و دانش از دستم/ بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
مهدعلیا: عشق همزاد غفلته. غفلت آفت سلطنته.
سلمان خان: اگر روزی اجنبی‌ها بخوان به حریم این والی وفادار تعرضی بکنن دیگ غیرت همایونی به جوش میاد. اون وقته که یم به یم خون می‌ریزیم و دم به دم عربده ظفر می‌کشیم از دارالخلافه ناصری تا سرحدات افغانستان.
سیاوش: تو این مملکت هر کجاوه‌ای که یه دختر زیبا رو با خودش حمل می‌کنه مقصدش حرمسرای سلطانیه.

دیالوگ‌های برتر قسمت سی و یکم سریال جیران
سیاوش: کدوم شاهی بوده که دستش تا آرنج تو خون مردم بینوا نبوده؟ جوی کدوم کاخی با خون آبیاری نشده؟ کدم تاجی بوده که نگینش از گوشت و خون مردم بی پناه نبوده؟
سیاوش: تاریخ رو مورخان می‌نویسند که بیشتر مواجب بگیر دولتن. رعیت اگه سواد داشت که از درداش می‌نوشت. حاکم حاکمه. چه آقا محمدخان باشه چه لطفعلی خان فرقی نداره. چه زندیه باشه چه قاجاریه. من وارث ظلم نمی‌شم. وارث حقی که برای مردمه ولی هر سلسله‌ای فکر می‌کنه برا خودشه. می‌دونی چرا؟ چون هر سلسله‌ای که تو مملکت به قدرت می‌رسه بوی عرق تنش به مشامش بوی گلابی نطنزو می‌ده.
من زنی نیستم که سرش عربده بکشن. آروم بگو ببینم من بی‌خبر، چخماق کدوم آتیشی شدم که دودش به چشم منه، لهیبش به دهن تو.

‌میرزا آقاخان: برو زل بزن توی چشای معشوقه شوخ چشم خیره سرت. بگو؛ امیدوار بود آدمی به خیر کسان/ مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان.
ملک زاده: من زنی نیستم که سرش عربده بکشن. آروم بگو ببینم من بی‌خبر، چخماق کدوم آتیشی شدم که دودش به چشم منه، لهیبش به دهن تو.
میرزا کاظم: سینه صادق من حریف کینه سابق زنم نشد.

بهترین دیالو‌گ‌های قسمت سی‌ام سریال جیران
ملک‌زاده: طبیب زمان وقتی چاره می‌کنه که مردم زمان هرزگی نکنن.
الیاس: این هنوز از نتایج سحر است.
شاه: با کبکبه شاهی هم نمی‌شه جلوی پیک أجل رو گرفت. نوشیروان باشی یا ضحاک، خونه اول و آخره خاک.
شاه: همه می‌دونن خدیجه دختر محمدعلی، نه قاجاریه، نه درباری، نه مثل کفایت خاتون تاجر اول دارالخلافه است. ولی چه باک که هم خودش می‌دونه و هم همه شما می‌دونین که جیران ماست. و چه باک از رعیت زاده بودنش وقتی قلعه‌ای محکم در قلب سلطان شما داره. هر کس تا این ساعت تردید داشته از این ساعت ذره‌المثقالی شک نداشته باشه که جیران سوگلی ماست و دلبر و دلدار. مایی که قبله عالمیم و ظل الله و مایه آبروی دربار و حرمسرا. خلص و تمت!
با کبکبه شاهی هم نمی‌شه جلوی پیک أجل رو گرفت. نوشیروان باشی یا ضحاک، خونه اول و آخره خاک.

مهدعلیا: اداره حرمسرا یاد نده به زنی که مملکت داری کرده. تا چهلم شوهرم چهارصد فتنه رو خوابوندم که شوهرت برسه تهران و شاه بشه. یادت باشه تاجی! این مجلس بمون نمون من و تو نیست.

بهترین دیالوگ‌های قسمت بیست و نهم سریال جیران
سلمان: وقتی رسم زندگی تو فاصله امروز تا فردا تغییر می‌کنه؛ وقتی همه نقشه‌هایی که برای خوشبختی کشیدیم تو فاصله امروز تا فردا کأنهُ حباب‌های کوچک می‌ترکه، تنها چیزی که به داد آدم می‌رسه، رها کردن خودش از هر فکر و خیالیه که ممکنه تو فاصله امروز تا فردا اهمیتش رو از دست بده.
سلمان: امروز شاید روز زاری و خواری شما باشه؛ اما به مدد صبر و حوصله ممکنه روز زاری و خواری بدخواهاتونم ببینید!
عمر دو بایست درین روزگار، تا به یکی تجربه آموختن/ با دگری تجربه بردن بکار!

کفایت‌خاتون: از دستبوس میل به پابوس کرده‌ای/ خاکت به سر ترقی معکوس کرده‌ای!
مهدعلیا: …عمر دو بایست درین روزگار، تا به یکی تجربه آموختن/ با دگری تجربه بردن بکار!
تاجی: سر مزار مرده که جای گلایه فروختن و عذرخریدن نیست.
ملک‌زاده: تو اگه دختر شازده سیف‌اللهی من دختر خود محمد شاهم. …تضمین من از تضمین تو قوی‌تره. چون شاه می‌تونه زنشو طلاق بده ولی خواهرشو نه.
دیالوگ‌های برتر قسمت بیست و هشتم سریال جیران
گلین: من این راه پر از ظلمتو رفتم خواهر من. ته این سیاهی نوری نمی‌بینی آخر این جاده حیرته، آخر اون حیرتم حسرت.
ننه آشوب: اینجایی که اومدی اسمش ارگه، رسمش مرگ. کاخش کاخ گلستانه، خاکش خاک غمستان. گول رنگ و لعاب این قصرو نخور. چاله میدونیه برای خودش. فقط بزکش کردن که کسی خبردار نشه! دورش حصار کشیدن که کسی نفهمه حرم همایونی مسکن فوج فوج زنای بدبختیه که جوونیشونو توی شاهنشین تباه کردن و پیری و کوریشونو تو زیرزمینای نمور کوشک پشتی! چشاتو برای ننه آشوب گشاد نکن. از تو دیوونه‌تراشو دیدم و نترسیدم. می‌خوای بجنگی برای تقدیرت یا سپر انداختی؟
ما به اندازه ضحاک شجاع نیستیم. می‌ترسیم از جای بوسه مار برویه .

سیاوش: انگار برات منو سر یخ نوشتن. تقدیرم طوریه که از چاله به چاه می‌رم از ناله به آه! کفایت خاتون این چه جور آزاد کردنیه که تهش اسیریه!
شاه: ما به اندازه ضحاک شجاع نیستیم. می‌ترسیم از جای بوسه مار برویه .
بهترین دیالوگ‎های قسمت بیست و هفتم سریال جیران
شاه: مهی دارم از ماه گردون نکوتر /که زلفش چو شب لب چو خون کبوتر، دو چشمش به جادو خودآرای و خودبین / دو ابروش قتال خونریز کشور، زخوبی و رعنایی و دلپذیری / نه محتاج زیب و نه مشتاق زیور، چنان نقشش آراسته دست قدرت / که صد ره به از نقش مانی و آذر.
روشن: دنیا کن فیکونم که بشه؛ تو نه تنزل میکنی نه ترقی ؛ تو فقط هستی که باشی؛ مثل کرور کرور رعیت مملکت که فقط هستن که باشن.
دنیا کن فیکونم که بشه؛ تو نه تنزل میکنی نه ترقی ؛ تو فقط هستی که باشی؛ مثل کرور کرور رعیت مملکت که فقط هستن که باشن.

گلشن: خواجه در ذات خودش همینه دیگه. اصلا چرا به ما خواجه‌ها می‌گن مخنث؟ یعنی به مرور خنثی می‌شه. این تقدیر ما خواجه‌هاست.
روشن:کی گفته خنثی شدن تقدیر خواجه‌هاست؟ خواجه نبود سرسلسله ایل قاجار؟ اخته نبود خواجه تاجدار؟ آغامحمدخان اخته بود ولی خنثی نبود؛ انفعال و اختگی تقدیر خواجه‌ها نیست. تقدیر خنثی‌هاست. چیزی که تو هستی دخلی به اختگی نداره. بود و نبود تو برای هیچ کس توفیر نداره. چن به مرور خنثی شدی.
روشن: هر عشقی آیینی داره؛ هر معشوقه کابینی! من عاشق تو نشدم نقره؛ عاشق زنی شدم که قاتله و قهار؛ زنی که از ریگ سرد روغن زرد می‌کشه از شوکران داغ شکر سرخ. تا امروز زیردست من بودی؛ از امروز می‌خوام همدست و همسر من باشی.
جیران: ما نقش خیال تو نگاریم به دیده/ کاری به جز این کار نداریم به دیده
شاه: ماه چنین کس ندید خوش سخن و خوش خرام/ ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام
ننه آشوب: از شیر دهنت سوخته به دوغ فوت می‌کنی؟
شاه: … این سهم ناصرالدین شاه قاجاره از حلاوت دنیا؛ این تل خاک سهم خاقانه از سعادت دنیا.
دیالوگ‌های منتخب قسمت بیست و ششم سریال جیران
شاه: ما شاه نشدیم که به خواتین حرم حساب پس بدیم.
شکوه: صبر تلخ است ولیکن بَرِ شیرین دارد.
مهدعلیا: صف آرایی نکن مقابل ملک‌جهان حتی به خاطر شاه.
مهدعلیا: آب تو گوش من نکن سلمان؛ اگه قد رعنا و سینه ستبر و هیبت مردانه نداشتی شمشادخانی می‌شدی برای خودت. اسم شاه که میاد شل می‌شه دست و پات؛ الکن می‌شه زبونت؛ ترسو می‌شن چشمات.
مهدعلیا: افاقه نکرد چون نخواستی. چطور وقت کشتن پسر خدیجه افاقه کرد. بهت می‌گم چطور. تو برای پسر خدیجه تقلا کردی سلمان. عرق ریختی که ورق برگرده. به من که می‌رسی آداب نوکری شاه یادت میاد. فرشو با جارو؛ برفو با پارو.
سلمان: … شاه‌بچه شما داره مشق عشق می‌کنه. هر چی محمدشاه مرحوم به خدیجه التفات داشت پسر شما دو مقابل به این خدیجه داره. پسرت شاهه؛ شاااااه! کی جرأت داره به شاه امر و نهی کنه که سلمان دومیش باشه؟ کی جرأت داره به شاه بگه اسم پدرتو نذار روی پسرت که من و تو بتونیم؟ چرا جای سنگ انداختن و مقابله دل نمی‌دی به دل پسرت؟ چرا نمی‌ذاری سلطنت کنه سلطانمون؟
صبر تلخ است ولیکن بَرِ شیرین دارد.

مهدعلیا: … یک وجب و چار انگشت؛ غمزه تو مرا کشت!
مهد علیا: تو هوشت هست با کی داری حرف می‌زنی؟ حواست هست کی مقابلت ایستاده؟ من بی‌بی‌ متروکه کوشک پشتی نیستم که مردش؛ حالا هر چقدرم که مرد باشه ؛ جربزه کنه سرم داد بزنه. راست بگو سلمان. هونقدری که من دوستت دارم دوستم داری؟ تازگی فارغ شدی از من یا از اولم بی التفات بودی و ریاکار؟ حرف بزن قراول خاصه .
سلمان: عاشق… فارغ… فاسق… چه توفیری داره وقتی نواب علیه چیزی نمی‌بینه جز منفعت خودش و ایل و تبارش؟
سلمان: من پیش از اینکه وارد خلوت ملک‌جهان بشم نوکر این سلسله و دستگاه بودم. شب و روز من به سربازی و جانبازی گذشته؛ من هم لنگر این کشتی بودم؛ هم سنگر سرنشیناش؛ قرار نبود روزی بین مهر سلطان و محبت والده سلطان یکیو انتخاب کنم.
مهدعلیا: خیال می‌کردم روزی که روزش بشه یک مرد مخلص جای هفت لشکرکار می‌کنه؛ بر می‌گردم حرم؛ اینجا مرید مخلصی برای خودم نمی بینم؛ می‌رم که خودم این غائله رو ختمش کنم؛ شب بخیر قراول خاصه!
کفایت: شیر مادرت حلالت باشه؛ نه معیشت دهقانی؛ نه مشقت نجاری؛ نه ریاضت سربازی؛ نه نشست و برخاست با رعیت؛ هیچکدوم ذره‌ای از اصالت این شیرمرد همخون کم نکرده؛ این رخسار تابنده و نورانی نشان از خون کریمخانیه به رگ‌های این پهلوان؛ هنوزم شک داری الیاس؟
شاه: ای روی ماه تو را صد بنده همچو پری/ از رفتن تو رسد خجلت به کبک دری/ تشبیه روی تو را هرگز به مه نکنم/ زیرا که در نظرم زیباتر از قمری.
جیران: شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود / زانکه شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود.
شاه: من شاه نشدم که کوتاه بیام.
مهدعلیا: تند نرو آقاخان؛ تند نرو. من اونجا شلغمم یا تره ابلیس؟ هم و غمم محارست از رسوم ایلمه .
خدا چشم راستو به چشم چپ محتاج نکنه! من نمی‌دونم کی مرده که شما قجر قراضه‌ها عزیز شدین! بی‌جهت گرد و خاک نکن محمد ولی! حق گلایه داری ولی مادر نزاییده کهتر و مهتری رو که پیش ملک‌جهان از پسرش بدگویی کنه .

مهدعلیا: راست گفتی کاظم‌خان؛ نه زن قاجاری نه مرد غیر قاجاری به کارم نمیاد؛ کار مردانه قاجاری، قشونی لازم داره مردانه و قاجاری.
روشن: در فقره سوءقصد به شاه همونقدر ریش نداشته من گیره، که گیس خانم شما.
مهدعلیا: خدا چشم راستو به چشم چپ محتاج نکنه! من نمی‌دونم کی مرده که شما قجر قراضه‌ها عزیز شدین! بی‌جهت گرد و خاک نکن محمد ولی! حق گلایه داری ولی مادر نزاییده کهتر و مهتری رو که پیش ملک‌جهان از پسرش بدگویی کنه .

دیالوگ های منتخب قسمت بیست و پنجم سریال جیران
سلمان: حکم تازه کنید تا حکم قبلی منسوخ بشه. غرض اینه که سور این مردم عزا نشه. آلوده به قهر نکنید این شادی مردم رو. شادی رعیت یعنی دوام سلطنت. قهرمان مملکتو که نباید کشت. دل گرسنه‌ها خوشه به همین شادی‌ها. بهانه دست معاندین تاج و تخت ندید. با شبنامه و بی شبنامه کلهم نفوس مملکتو تحریک خواهند کرد که ای مردم چه نشسته اید که شاه پهلوان مملکتو کشت!
سلمان: واهمه دارم آفتاب فردا طلوع نکرده شاه به تحریک دور و بری‌هاش از رایش برگرده اگه عاقل باشی به یه جای خیلی دور از تختگاه می‌ری، این بهترین شکل تشکرت می‌تونه باشه از زنی که نجاتتو بیشتر از هر کس مدیون اونی، از تختگاه فتنه و نکبت تا می‌تونی دور شو. پنهونی و ناشناخته!
خدا اون روزو نیاره که ما مکدر بشیم از ای‌کاش معشوقه. دلداده اگه زنده است و نفس می‌کشه برای اینه که دلبر کارش به اما و اگر و ای‌کاش نرسه

سلمان: سرباز و تکدر؟ یک سرباز همیشه سربازه ملک‌جهان جان. سرباز خوب هرگز چند و چون نمی‌کنه. چه درمیدان رزم، چه در کوران زندگی. به خصوص در محضر مهدعلیای ایران زمین.
سلمان: باور کنید همون تشخیص هم از سرباز بودن سربازه. سربازی یعنی سرباختن. سرباز کسیه که رسم سرباختنو بدونه. به خصوص درباره چیزی که خیال می‌کنه درسته.
مهدعلیا: …خوش دارم من بعد از این دیگه خیال نکنی مطمئن باشی هرچه ملک جهان می‌گه درسته.
شاه: خدا اون روزو نیاره که ما مکدر بشیم از ای‌کاش معشوقه. دلداده اگه زنده است و نفس می‌کشه برای اینه که دلبر کارش به اما و اگر و ای‌کاش نرسه.
جیران: …اطمینان دارم به دلداگی شما اما دلم می‌خواد کل حرمسرا بدونن که با وجود اینکه همه چیز به روال سابق برگشته جیران هنوزم معشوقه است برای شاه عاشق.
شاه: از هنوز تا همیشه حکم آنچه تو فرمایی سوگلی.
سیاوش: روضه نخون بهادر؛ من خودم یتیم صغیرم؛ نمی‌خواد نامردیاتو گردن بدبختیات بندازی! آدم اگه خمیرش پاک باشه بی‌چیز شاید بشی ولی بی همه چیز نمی‌شی.
سیاوش: مرهم این زخم‌هایی که یکی یکی شمردی زخم زدن به یکی دیگه نیست بهادر.
سارا: من اگر امشب به خلوت شاه برم همه چیزو بهش می‌گم حتی به قیمت مرگ ساموئل. حالا برو به اون روشن بگو که سارا نه کنیز شماست، نه کنیز اون شاه، نه کنیز هیچ کس دیگه.
بهترین دیالوگ های قسمت بیست و چهارم جیران
فاضلخان: این روزا از دربار تا بازار، همه رجال و رعایا نگران درز و دورز حرفاشونن؛ امروز معلومم شد که این نگرانی به قراولخانه هم سرایت کرده.
کاظم: زن بارداری که با دست خودش طناب بندازه به گردن معشوق سابق؛ حتما زن قدرتمندیه؛ ولی تا لحظه اعدام. بیا به فردای اعدام فکر کنیم. خاتون قصه ما درگیر شدیدترین تألمات روحی می‌شه و مستعد بزرگترین خطاها. جوری که حتی شفاعت ملک زاده هم نمی‌تونه گره از کارش باز کنه. اون وقته که می‌تونیم کلکشو بکنیم.
سلمان: نقل جنابعالی حکایت کبوتر دوبرجه است. خیلی سخت می‌شه فهمید در طول روز چندین بار از این سفارت به اون سفارت نقل مکان می‌کنید.
عزیزآغا: رقصم مثل زندگیه؛ بعضی وقت‌ها با عزته، بعضی وقت‌ها هم با ذلته. من برای خاتونم دارم می‌رقصم. مدت‌هاست خنده روی لبات ندیدم دخترم.
صدراعظم: این معشوق مجروح نمی‌تونه حریف اون نره غول روسی بشه. آخر این قصه پرغصه همون می‌شه که مطلوب ماست. اگر قبل از کشتی حکمش طناب بود؛ بعد از شکست مرگ سخت‌تری در انتظارشه.
پنج سنگی! این زخم‌های تنت دیر یا زود خوب می‌شه اما زخم عشق تنها چیزیه که برات می‌مونه وقتی توی این دنیا هیچی دیگه برات نمونده

سلمان: خود کرده را تدبیر نیست، وهم ورت داشته بود. فکر کردی دختره فرخ لقاست و تو هم حکما امیرارسلان نامدار، حرمسرای سلطان هم محبس دیو فولادزره.
سلمان: فقط دعا کن بابت واهمه و دل‌آشوب‌های که این مدت بهش وارد شده بچه شاهو سقط نکنه که اونوقت خودم ریز ریزکشونت می‌کنم.
سیاوش: مگه نمی‌بینی علیخان حاجب چه جوری زیر و زبرم منو یکی کرده؟ زرتم قمصوره، زخمم ناسور. دیگه جون و جنمی واسم نمونده که بخوام با اون نره غول سرشاخ شم.
سلمان: جون و جنم هم داشتی حریف این روس چغر بد لعاب نمی‌شدی. کشتی بلده اسمشم مخوفه ولی تو خوف نکن. سر کیسه مرحمت جیران خاتون اونقدری شل شده که روز مسابقه یه بچه هم بتونه پشت اون دیمیتری رو خاکمال کنه.
سیاوش: شنیدی می‌گن حمومی که به حمومی می‌رسه واسش لنگ می‌ندازه؟ سیاوش چرا باس در حق یه دل سوخته‌تر از خودش جفا کنه؟ شما هم می‌تونستی روز اول منو خلاص کنی ولی زخم عشق برات حرمت داشت. برا منم داره.
سلمان: پنج سنگی! این زخم‌های تنت دیر یا زود خوب می‌شه اما زخم عشق تنها چیزیه که برات می‌مونه وقتی توی این دنیا هیچی دیگه برات نمونده.
جیران: وقت ترس به خدایی فکر کنید که قبله عالمتون کرده، که با تقدریش تاج شاهی به سر گذاشتید. دست آخر همه ما وقتی با هیولای ترس و دلهره چشم تو چشم می‌شیم باید به خدای بزرگ پناه ببریم.
سلمان: این مردم داغدارن سیاوش. داغدار ترکمانچای و گلستان. داغدار هفده ولایتی که از ایران جدا کردن…
سلمان: … تو یه دختر گرجیو دو روز با خودت بردی شاه حکم قتلتو داد. فکر می‌کنی اگه دست این مردم بود چه حکمی برای تزار روس می‌بریدن وقتی کل گرجستانو تسخیر کرد؟
سلمان: … یک ایران پشتته سیاوش. برو اگرم قراره بمیری اول گردن این غول روسیو بشکن بعد بمیر. این مردم شاید شب که برن خونه هاشون گریه کنن ولی نگاه کن جیران خاتون از حالا داره اشک می‌ریزه.

بهترین دیالوگ‌های قسمت بیست و سوم سریال جیران
ملک‌زاده: حق نون و نمک و انس و الفت زنهاربردار نیست میرزا. به جناب صدراعظم بگو میدون رفاقت میدون سیاست نیست.
شاه: بعد از هرگز عاشق شدم خواهر؛ بعد از هرگز .
ملک‌زاده: این یک بارو به خودت سلطنت کن سلطان. همین یک بار. به خاطر من.
روشن: …عشق نقره، عشق. عشق پاشنه آشیل آدم‌هاست؛ چشم اسفندیار اولاد آدم؛ امروز این شاه نیست که جیران و معشوق قدیمی شو به مسلخ می‌بره شمشیر عشقه که سر از تنشون جدا می‌کنه.
روشن: عشق بی‌مکافات که عشق نیست. عیار عاشقی رو باید به اندازه تاوانی که عاشق می‌ده سنجید، تاوانی که امروز برای جیران و اون پسره مایه مرگ مفاجاته؛ برای من و تو مایه فخر و مباهاته.
ملک‌زاده: …اومدم که خطا نکنی دوباره؛ که دوباره آش تلخ و شور بار نذاری توی دیگ غیظ و غضبت.
حق نون و نمک و انس و الفت زنهاربردار نیست میرزا. به جناب صدراعظم بگو میدون رفاقت میدون سیاست نیست

ملک‌زاده: …خطای یک رعیت شاید فقط سر خودشو به باد بده اما خطای یک حاکم، سر مملکتیو!
شاه: آبروی سلطنت چیه؟ پای آبروی عشق در میون بود. اگر جز این می‌شد که امروز در سیاهچال شد پیش خودم بی‌آبرو می‌شدم جیران.
جیران: هم شما می‌دونید هم عالمی می‌دونن که من اون حریر سرخو با تردید سر کردم. ولی اون تردید مال اون وقت بود. وقتی که هنوز با عظمت عشق ملوکانه آشنا نشده بودم، وقتی که هنوز طعم عشقی چنین وفادارانه رو نچیشده بودم، عشقی که شبیهش در هیچ منظومه و دیوانی وجود نداره. من اول عاشق عشق این شاه شدم، بعد عاشق خود این شاه شدم، بعد عاشق طفلی که ثمره این عشقه شدم.
جیران: به تک‌تک نفس‌هاش قسم می‌خورم که من صید رام این شکارگاهم. که من، جیران تجریشی، عاشق ناصرالدین شاهم. باورم می‌کنید؟
جیران: از من نرنجید اگه برای آینده این عشق می‌جنگم. تلاطمات این خاتون رعیت‌زاده چه به گذشته مربوط باشه چه به آینده، اینو بدونید که تا قیام قیامت لحظه‌ای از مهر سلطانم خالی نیستم. لحظه‌ای…
جیران: تاریخی تشنه تماشای عاقبت این عشقه.

دیالوگ‌های منتخب قسمت بیست و دوم جیران
سیاوش: حالیمه هر زنی گوهر نیست و هر چشمه‌ای کوثر، اما من سال‌ها خاطرشو می‌خواستم… فکر می‌کردم تا قیوم قیومت سینه‌ام گلستون مهرش می‌شه. اما… خیاله دیگه!
مهدعلیا: …دوست دارم فردا علیخان فراشباشی استنطاق کنه نه علیخان حاجب. از پس امیرکبیر بر اومدی؛ از پس این تازه قراولم حتما بر میای.
علیخان: این ادا اطوارو پیشه کردی که یعنی اون خاتون همدستته؟ اینجا سیاهچال کاخه نه تکیه حاجی آقاسی! تعزیه نیست که علی اکبرخون شدی؛ می‌شناسی اینجا رو؟ می‌شناسی منو؟ وقتی بشنوی حتما می‌شناسی… کیه که اسم علیخان فراشباشیو بشنوه و زَهره آب نکنه؟
حالیمه هر زنی گوهر نیست و هر چشمه‌ای کوثر، اما من سال‌ها خاطرشو می‌خواستم… فکر می‌کردم تا قیوم قیومت سینه‌ام گلستون مهرش می‌شه. اما… خیاله دیگه!

نقره: جیران شاه‌شکار حالا قراره خودش بشه شکار…
روشن: هر هیاهویی با یه صدای بلند شروع می‌شه. همه سرا برمی‌گرده سمت اون صدا. توی این قصه اون صدا، صدای افتادن تشت رسوایی جیران از بلندترین پشت بوم این کاخه. طوری صداش بپیجه تو کائنات که انگار اسرافیل دمیده به شیپورش.
روشن: نمایش باشکوهی در پیشه بانوی من. طرفو آدمای من کت بسته تحویل قراول‌های سلطان دادن. اون کسی نیست جز پهلوون دارالخلافه؛ دزد ناموس ایل قاجار؛ یار غار و رفیق شفیق جیران خاتون؛ قراول خاطی، رباینده سارای گرجی؛ سیاوش پنج‌سنگی .
روشن: هزار جور می‌شد به سلطان بی‌خبر خبر داد کیا دارن زیر سبیلش ناقاره می‌زنن ؛ ولی از نظر من بهترینش تقدیم این لذت به بانو تاج‌الدوله بود.
تاج الدوله: …باور کنید من نادم از وقت مراجعت به اندرونی، هرصبح می‌رم جلوی آینه و زمزمه می‌کنم آهای بی‌بی متروکه؛ بعد از این نازکش داری ناز کن؛ نداری پاتو رو به قبله دراز کن که مرگ تو هزار بار بهتر از قهر سلطانته.

دیالوگ‌های برتر قسمت بیست و یکم سریال جیران
سیاوش: تا حالا خیال می‌کردم من زورم زیاده تو سوادت، خیال می‌کردم من بازوی جنگ دارم تو ترازوی عقل، فکر می‌کردم هر چی بگی عین عدله، ولی دیگه تموم شد. از این به بعد حکم خوب کنی به دیده منّت، نوکرتم هستم. غلط و غلوط فرمایش کنی شرمنده‌ات می‌شم. مثل همین حکم آخرت. من دزد نیستم!
سیاوش: توی کوهسار یه دختری می‌شناختم به اسم خدیجه. از اون پایین مایینا اومد این بالا بالاها که تقدیر پایین نشینا رو عوض کنه. منتها سخت بود در افتادن با قضا قدر و سرشاخ شدن با تقدیر. عوض کردن سخت بود و عوض شدن آسون. این شد که کم‌کم خودش عوض شد. به همون نون و نمکی که سر سفره بابات خوردم من دردم جیران خاتون نیست. اگه تندی می‌کنم، فکر آخر و عاقبت خدیجه داره بیمارم می‌کنه.
سیاوش: تو خیال کردی مهدعلیا از اول همین ماده‌ گرگی بوده که حالا هست. یا شاه و صدراعظم، شغال و کفتار بودن. هر چی شدن کم‌کم شدن جیران خاتون، کم‌کم! توی این راسته اولین قدمو که برداری لاعلاج قدم‌های بعدی هم باید برداری.
جیران: صدراعظم شاید شغال باشه، شاه ولی کفتار نیست. خمیره‌اش درسته. منم خلاف حرف تو مثل باقی زنا نیستم که با یه تشر پا شم و با یه بتمرگ بشینم. می‌خوام قدرت بگیرم که پر لاشخورای دور و بر شاهو بچینم، که یه روزی سعادت این مردم بدبختو ببینم. ولی تا اون روز به من نگو راه کدومه بیراه کدوم. فقط بگو سیاووش بین این همه دشمن؛ تو با منی یا بر من؟
سیاوش: من از این لحظه نه با توام نه بر تو. نه با اهل حرم کار دارم، نه با دربار. این امامزاده‌ای رم که تو بهش دخیل بستی شفا که نمی‎ده هیچ، کورتم می‌کنه! ولی سیاوش واسه تو یکی جز سعادت و خوشبختی هیچ آرزویی نداره. اما بابت کولی دادن به قدرت همایونی، نه! دیگه نیستم. خدانگهدار.
جیران: برو ولی خوب شد این چرخ چرخید و شناختمت. بالانشینی منو مسخره می‌کنی؟ عیبی نداره. ولی یادت باشه هر چیزی که نبودی و الان شدی، هر چی که الان نشدی و بعدا می‌شی، حتی جونتو مدیون همین بالانشینی منی. اگر نه تو به قدر گرفتن یه گردنبند پیزوری از یه کنیز پیزوری‌تر عرضه نداری.
تو خیال کردی مهدعلیا از اول همین ماده‌ گرگی بوده که حالا هست. یا شاه و صدراعظم، شغال و کفتار بودن. هر چی شدن کم‌کم شدن جیران خاتون، کم‌کم! توی این راسته اولین قدمو که برداری لاعلاج قدم‌های بعدی هم باید برداری

شازده بصیر: زنهار بهادر که این قراول هرزه متهم به صید جیرانه، از نخجیرگاه سلطان. چنین صیدی کار جوجه کَرک و بچه گنجشک نیست. پس این یوزپلنگ جیران شکار رو دست کم نگیر که مثل نوبه قبلی غافلگیر نشی و خوار و خفیف، که دوباره رکب و بدل نخوری از حریف.
جیران: داشتیم زندگیمونو می‌کردیم گلنسا. داشتیم زندگیمونو می‌کردیم. یهو قیامت شد و دنیا لرزید. از جا جنبیده نجنبیده دیدم عشق شاه به جیران ،آوار شده سر عشق سیاوش به خدیجه. شاه متصل جیران جیران می‌گفت ولی به خدا که من بیشتر حیران بودم تا جیران. دو تا مرد، یکی روستایی و رعیت، یکی شاه مملکت! آخ که برزخ تجریش دست کمی از برزخ قیامت نداشت اون روزا. یادته گلنسا؟
جیران: از اولین چیزی که مجبور شدم دل بکنم، دل وامونده خودم بود. همون شب توی بیشه، همون وقت که طناب دور گردنم بود و آقاجون التماسم می‌کرد خودمو خلاص نکنم. بعدش دلی که دیگه دل خودم نبود و از یکی کندم و بستمش به یکی دیگه. کاریو کردم که به قول آقاجون به صلاح خودم بود و مصلحت غیر؛ عافیت خودم بود و عاقبت غیر .
جیران: …کو اون عافیتی که همه می‌گفتن؟ اینه عافیت؟ سر بچرخونی ببینی از چشم معشوق قدیمی یه طور افتادی، از چشم عاشق تازه یه طور دیگه؟
شاه: خوندمت که بگم بر پدر ملاحظه لعنت! بنا بر ملاحظه و مصلحت؛ باید تن می‌دادم به این خفّت.
شاه: غم مخور جیرانم تا روزی که روزش بشه و دوباره آشکارا همو ببینیم. تا اون موقع این راه مخفی خمارشکن ماست. به جان اون نازنین پسرمون که در راهه، اشتیاق سلطان کمتر از دلتنگی جیران نیست.
جیران: اگر این جدایی به صلاح شماست، اگر این دلتنگی و فراق ضرابخانه‌ایه که محصولش سکه سکه به خزانه اعتبار و عزت سلطان می‌‌ریزه، ‌دیگه چه باک از دوری و دلتنگی؟ برای کمینه همین که ببینه فراموشش نکردید کفایت می‌کنه.
شاه: ببُر و بدوز مادرجان. فعلا که هم قماش دست شماست هم قیچی هم نخ و سوزن.
مهدعلیا: چو پیمان شکن باشی و تیز مغز / نیاید ز پیکار تو کار نغز
مهدعلیا: تیز مغزی کردید همه‌تون؛ تب کردید و تند رفتید. تب تندم حاصلش عرق سرده. حالا به میمنت و مبارکی اینجایید ولی من مهدعلیا گلایه دارم از شما. شکستن پیمان شاه از عهده تزار روس و ملکه انگلستان هم ساخته نیست ولی از شما محترمات حرمسرای همایونی سر زد این خطا که البته کم‌خطایی نبود، که کم‌خطایی نیست! نه فقط پیمان شاه، که دل شاه شکست از این خطا.

بهترین دیالوگ‌های قسمت بیستم سریال جیران
صدر اعظم: در حرمسرای شما دود از دمار همه بلند شده؛ فکر کنید قبله عالم؛ این همه غوغا در اندرونی برای چیه؟ چیه حکایت این خاتون محترم تجریشی؟
شاه: نه دودی بود نه غوغایی. وقتی از چیزی خبر نداری از کاه کوه نساز آقاخان.
صدراعظم: لال بمونه وزیری که از کاه امیرش کوه بسازه ؛ ولی قبله عالم تا آتیشی نباشه دودی بلند نمی‌شه .
شاه: شاهی که اختیار خلوت خودشو نداشته باشه چطور شاهیه آقاخان؟
صدراعظم: شما یک زن ندارید که یک خلوت داشته باشید؛ نسبت شاه به زنهاش مثل نسبت دهقان می‌مونه به چند قطعه زمین! به همه باید رسیدگی کرد. از من به دل نگیرید قبله عالم. غفلت زارع یعنی تباهی مزارع؛ یک روز اون سر مبارکتونو می‌چرخونید سمت کشت و کار و می‌بینید که ای داد! کار، وِل شده و کِشت، باطل. همه مزرعه رو آفت زده .سلطانم دهقانی که غفلت بکاره حسرت درو می‌کنه!
بسه هر چی کشیدیم از نواده‌های فتحعلی‌شاه. به فتح‌الله و لطف‌الله و سیف‌الله و الباقی مفت‌خورهای ایل قاجار که این تحفه‌ها رو بستن به ریش ما پیغام بده کسی رو بابت بازگردوندن دختراشون نفرستن دارالخلافه

صدر اعظم: حرف حق همیشه تلخه. حقیقت اینه که حرم باید به روال سابق خودش برگرده قبله عالم؛ درهای خلوت همایونی باید باز بشه به روی اهل حرم؛ باید نظم و نسق بدید به اندرون که سرِ ما نوکرها بالا باشه در بیرون؛ که بخوابه پچ‌پچه‌های عوام در باب نوامیس سلطنت؛ که ان‌شاءالله مثل سابق اسم سلطان که میاد هم دولت حساب ببره هم رعیت؛ هم فرنگی‌های سفارت. والله حیفه که دشمن‌‌شاد بشید .
مهدعلیا: حرم به روال سابق برنگرده اتحاد ایل قاجار از هم می‌پاشه؛ سلطان جهان هم که باشید نباید از پدرزن و مادرزن غافل بشید سلطانم!
شاه: اون ناشزه‌ها تا وقتی رسما و کتبا بابت غلطی غلیظی که کردن اظهار پشیمانی نکنن حق حضور در حرمسرا را نخواهند داشت. بست بشینن تو حرم عبدالعظیم تا عِده‌شون سر بیاد طلاقشون بدیم.
شاه: بسه هر چی کشیدیم از نواده‌های فتحعلی‌شاه. به فتح‌الله و لطف‌الله و سیف‌الله و الباقی مفت‌خورهای ایل قاجار که این تحفه‌ها رو بستن به ریش ما پیغام بده کسی رو بابت بازگردوندن دختراشون نفرستن دارالخلافه.
مهدعلیا: برو هر طور شده برشون گردون خواجه باشی؛ لجاج کردن این مرقومه رو بده دستشون. به اون تاجی بی‌تدبیر پتیاره بگو قرار شده حرم به روال معتدل سابق برگرده. بگو شرط شاه استغفار و التماس و اظهار ندامت شماست .
مهدعلیا: …اسیر کن سلطانو با دلبریات. مطمئنم قبل از طلوع آفتاب جمعه جیران دیگه سوگلی ناصر نیست.
سیاوش: ببین کارم از کجا به کجا رسیده رحمت؟ بار اولی که اون دختره رو دیدم از دست راهزنا نجاتش دادم. حالا این بار چی؟ خودم راهشو بستم و ازش راهزنی کردم. اونم به خاطر چی؟ به خاطر این گردنبند.
از مرگ برگشتم؛ از مجاورت عزراییل؛ یک بند انگشت بیشتر فاصله نداشتم با سیاهی و نیستی؛ طول می‌کشه تا خودم بشم!

رحمت: آخه این بی‌خیر پرفتنه به چه درد تو میخوره؟ ردش می‌کردی بره بهتر نبود؟
سیاوش: بسه هر چی به خاطرش کج رفتم. من این لباس ظلمه رو به خاطر اون پوشیدم اما دیگه بسه… نه من دزدم؛ نه این گردنبند بی‌صاحب .
جیران: آخرشم مهدعلیا کار خودشو کرد. انگار قصدی جز خون کردن دل من نداره.
عزیزآغا: امیدوار بودم شاه بی‌رسمی کنه و حمایت کنه از سوگلی خودش. امیدوار بودم مهدعلیا بشید یه روزی. ولی اگه شرایط برگرده به سابق، چی بگم؟ چی بگم خاتون؟
جیران: مهدعلیا اگه مهدعلیا شده به خاطر طلسم ماهه. منم طلسم مهر رو دارم. به زودی هم با طلسم ماه جفتش می‌کنم و خلاص! اون وقت می‌بینی خاتون صیغه‌ای رعیت‌زاده‌ات بر خلاف رسوم حرمسرا و دربار بالاخره یه روزی می‌شینه جای مهدعلیا. آخ که اگه طلسما رو که جفت کنم، محبت بین سلطان و جیران ابدی می‌شه.
روشن: از مرگ برگشتم؛ از مجاورت عزراییل؛ یک بند انگشت بیشتر فاصله نداشتم با سیاهی و نیستی؛ طول می‌کشه تا خودم بشم!
مهدعلیا: بیچاره گلین که روحشم از این شروط خبر نداره. نمی‌دونم این هفته چرا تهران قیامت شده. معلوم نیست اسرافیل دمیده در صور یا عزراییل. خواتین عبدالعظیم خبر ندارن قبله عالم مشروط به اظهار ندامتی اونها اذن ختم به این مرافعه داده.
خواجه‌باشی: مطابق رسوم، خاتون باردار مثل باقی خانم‌ها نوبت داره ولی معافه از خلوت.

بهترین دیالوگ‌های قسمت نوزدهم سریال جیران
ملک‌زاده: تلخی حیات وقتی بشینه ته گلو، شیرینی نبات اثر نمی‌کنه. زندگی شربت سکنجبین نیست که با قند شیرین بشه میرزاکاظم.
میرزاکاظم: از قضا حیات من و تو بی‌شباهت نیست به شربت سکنجبین! شیرینی قند و ترشی سرکه؛ تلخی گلاب و تندی نعنا؛ جمع ضدین. خوب که همش بزنی شربتی می‌شه درخور و گوارا!
ملک‌زاده: بدبخت رجُلی که بخواد پشتش به من گرم باشه. قبلی چه خیری دید که تو خیر ببینی؟ پدرتم اگه به آلاف و اُلوفی رسیده با همدستی مادرم بوده نه منِ بی‌خیرِ خیرندیده!
ملک‌زاده: هم‌دست نبودی نمی‌گفتی ماجرا؛ می‌گفتی قتل! محض استحضار عرض می‌کنم که از اون به قول تو ماجرا، دو تا دختر یتیم مونده رو دست من! دخترایی که پدر حضرتعالی ازشون نفرت داره چون دخترای دشمنشن. حیرون موندم چی پیش خودت خیال کردی که پا پیش گذاشتی؟ چی فکر کردی؟ آخه من بدبخت چطور باید دل ببندم به پسر همچون پدری؟
صدر اعظم: خدا رحمت کنه میرزاتقیو؛ مرد بزرگی بود و مرگش عزاداری درخور می‌طلبید؛ ولی عروس خانم آدم زنده زندگی می‌خواد. خوش دارم از این ساعت به آتیه این دردانه‌ها فکر کنی. با القابی هم که قبله عالم مرحمت کردن بعید نیست این دوتا عروس‌های خود قبله عالم بشن.
صدراعظم: حیف عمرت که بخواد صرف عزای امیر و کینه وزیر بشه. والله که من راضی نبودم به مرگ میرزاتقی. ولی چه کنم؟ چرخ چرخید و شد اونچه نباید می‌شد.
تلخی حیات وقتی بشینه ته گلو، شیرینی نبات اثر نمی‌کنه. زندگی شربت سکنجبین نیست که با قند شیرین بشه میرزاکاظم.

شمشادخان: شب این حرمسرا یه ستاره بیشتر نداره. بقیه شهاب بی‌دوامن نورشون زود زائل می‌شه.
جمال آغا: اون خاتون دهاتی چنان تشتش از بوم کاخ گلستان بیفته که مملکتی صداشو بشنون. آخ شمشاد چه غوغایی بر پا کنم توی حرم!
سلمان: گردنم از مو باریکتره؛ حکم طناب بدید قبله عالم ولی نوکرتون تا نفس داره باید بجنگه برای عزت و اعتبار سلطانش. دشمن اصلی کیّاس‌تر و سیّاس‌تر از اون برادر نازپرورده و بی‌دست و پاتونه قربان.
شاه: کی این تاج آروم و قرار می‌گیره رو سر ما؟ کی سلطان بی‌دشنام و بی‌دشمن می‌شم من سلمان؟
ننه آشوب: ننه آشوب صیّاد شاید باشه ولی شیّاد نیست. ننه آشوب صید راز می‌کنه از عالم مَجاز؛ کشف عیب می‌کنه از عالم غیب.
شکوه: وقتی پیش منی از ترس حرف نزن کوچول‌خان؛ تو از حالا خواجه شکوه السلطنه‌ای؛ من طوری پیش می‌برم که خون به رختمون نپاشه.
تاجی: هر چی بالای شمرون برفه؛ توی چنته تو حرفه؛ حرفم که باد هواست.
تاجی: پای شاه برسه به حرمسرا چنان قیامتی کنم که اسرافیل و صورش انگشت به دهن بمونن؛ چنان بوق بردارم و هرزگیشو جار بزنم که مملکتی انگشت به دهن بمونن.
کی این تاج آروم و قرار می‌گیره رو سر ما؟ کی سلطان بی‌دشنام و بی‌دشمن می‌شم من سلمان؟

تاجی: اگه کاری نکردم و کاری نکردی چی؟ اگه ساحره خانم تا روز زاییدن دم گوش شاه جونش غزل خوند و کامروا شد چی؟ این پسر بزاد کار من تمومه روشن .
شاه: یادگار شب اول ماجراست. لیله القدر این حکایت. شبی که دچار تو شدم. شرم دارم پیش خودم بخونیش.
شاه: بشین جیران. طفل سلطانو به شکم می‌کشی. بار سنگینیه .
شاه: خلوت ما از کی انقدر بی‌حرمت شده؟ چی شده که والده سلطان بی‌رسمی می‌کنه؟
مهدعلیا: به خدا که بی‌رسمی بزرگتریه این شب زنده‌داری‌های بی‌وقت و بی‌موقع و بی‌انتها. سلطانم یک ساعت بیشتر به صبح نمونده.
شاه: نمی‌دونستم باید بابت خواب و بیداری هم به شما حساب پس بدم.
مهد علیا: سربند التفات شما به سوگلی محبوبتون، زن‌های عقدی اجماعاً رفتن بست بشینن حرم عبدالعظیمِ حسنی؛ بالکل حیرانم و ویران.

بهترین دیالوگ‌های قسمت هیجدهم سریال جیران
سلمان: صبر کن سیاوش… تو اولین نفری نیستی که دنیا باهاش خوب تا نکرده، آخریشم نیستی. ما را به آب دیده شب و روز ماجراست…
صدراعظم: من گفتم عباس‌میرزا خار بشه توی چشم شاه. گفتم خدیجه استخون بشه تو گلوی مهدعلیا. گفتم همه اینا بشه که من مسلط بشم به شاه و مادرش. تسلط به شاهِ مُرده به چه درد من می‌خوره ؟ من گفتم شاهــو بکشی حروملقمه ؟ آقاخانو خر فرض کردی ؟
صدراعظم: می‌خوام بدونم تو که اونجوری خیز برداشتی برای کشتن شاه؛ انقدری عرضه داری که جیرانو از سر راه تاجی برداری؟
صدراعظم: از این ساعت به بعد تو به شرطی زنده‌ای که نذاری یک قطره آب خوش از گلوی جیران پایین بره. به هر ترفندی که شده شرّ جیرانو از سر تاجی و باقی کم می‌کنی .
شکوه: ما عقدیا خیلی وقته حال و روزمون اینه. به گلین می‌خندیدیم که چرا سپر انداخته؛ خودمونو نمی‌بینیم که خوارتر و زارتریم از گلین .
شاه: فقط چشمات نیست که دل می‌برده از ناصر! هیچ کس نمی‌دونه وسعت تمنّای من تا کجاست. علی‌الخصوص حالا که معشوقه از عاشق آبستنه.
شاه: یادت نره حکم کردیم پسر باشه.
شاه: اسمشو می‌ذاریم محمدمیرزا. بعدها که پسرم شاه شد صداش می‌کنن محمدشاه ثانی.
جیران: پسر من ولی خیلی قشنگ می‌شه .خوش قد و بالا و چشم و ابرو مشکی؛ درست عین پدرش.
یه وقت چشم باز می‌کنی می‌بینی اونی که قرار بود پناه تو باشه تا ابد حالا شده پشت و پناه یکی دیگه. این تقصیر کسی نیست سیاوش؛ این رسم روزگاره.

شاه: خیر. باید موزونتر از من بشه؛ موهاش شبق رنگ؛ صورت خوش آب و رنگ؛ قد رعنا و چشم فریبا؛ درست مثل مادرش. خوش دارم مورخین در آینده بنویسند ایران زمین تا آن زمان شاهی به این جمال و جلال و شکوه و جبروت به خودش ندیده بود.
شاه: یادت باشه جیران تاریخو شاه فرمایش می‌کنه، مورخ کتابت.
سلمان: یا فاش کنید و شریکم کنید در این شادی و خوشی؛ یا لاقل بگید این چطور مسرّتیه که بغض آورده به گلوی صاحبش، به جای اینکه مسرورش کنه؛ ملک جهان بانو امشب شما نه به سرخوش‌ها شبیهید نه به دلخوش‌ها؛ فقط متصل می‌گید شبی خوش است .
سلمان: وظیفه قراولخانه امنیت بیرون حرمسراست؛ کاری به فتنه‌های اندرونی نداریم .
کفایت: هر چیزی که دشمن منو از پای در بیاره بخشی از تصمیم منه. اولین و آخرین دشمن من شاه قاجاره؛ خدیجه و پسرش عباس میرزا هم دشمن همین شاهن. دشمن دشمن من باید خلاص بشه از این گرفتاری…
شاه: نامحرم نیستی سلمان. به تو نگفتیم چون می‌دونیم با برادرکشی مخالفی .
شاه: گمان نمی‌کنم برادرم طلوع آفتاب فردارو ببینه سلمان.
سلمان: …از شما می‌خوام که بعد از این هم مثل قبل چیزی از من نخواید.خصوصا اینکه بخوام به ولی‌نعمت خودم پشت کنم!
سلمان : بهت گفته بودم اولین کسی نیستی که دنیا باهاش خوب تا نکرده، یه وقت چشم باز می‌کنی می‌بینی اونی که قرار بود پناه تو باشه تا ابد حالا شده پشت و پناه یکی دیگه. این تقصیر کسی نیست سیاوش؛ این رسم روزگاره.

بهترین دیالوگ‌های قسمت هفدهم سریال جیران
مهد علیا: …لازم نیست رعیت ایران از این واقعه مطلع بشه. از این ساعت هرکس هر چی گفت قویا تکذیب کنید.
صدراعظم: شما که بهتر از من می‌دونید چه گرگ‌های گرسنه‌ای درکمین این تاج و تخت ابدمدت نشسته‌اند. هزار بار زبانم لال در صورت تکرار چنین حادثه‌ای نباید نوکران ایل قاجار و وفادارن به سلطنت سردرگم بشن. هزار سال نیاد اون روز ولی روزش که بشه سلطنت حق مسلم اولاد شماست قبله عالم. سلطانم، مبادا کسی تاجو از وارثان واقعی شاهنشاه ایرانپناه بدزده. خاکم به دهان که این مطالبو گفتم سلطان؛ ولی باید می‌گفتم.
شاه: خاتونی که جان پادشاهتونو نجات داد در بستر مرگه. دور از مُروّته که پرستاری نکنیم.
شاه: تو همیشه با بقیه فرق داشتی گلین. هنوزم فرق داری…
گلین: من کهنه یادگار دوران پرتلاطم ولیعهدی شاهم. تنها فرق من با الباقی حرم همین کهنگیه. بی‌جهت بزرگش نکنید سلطان.
شاه: ۱۴ سالم بود گلین، ۱۴ سالم بود که عقدت کردم. برای اینکه به دنیا ثابت کنم ولیعهد ۱۴ ساله بالغ شده.
گلین: من ۱۱ سالم بود. آرزوها داشتم برای آتیه، با یه عالمه عروسک و لعبتک. انگار همین دیروز بود. چجور می‌شه که هم سخت بگذره هم زود؟
شاه: من چطور شاهی هستم که بی اذن من خاتونمو از حرمسرا اخراج می‌کنی؟ از کی اینقدر ذلیل و بی‌غیرت شدم؟
مهدعلیا: وقتی پسرم زنده‌ست یعنی به خیر گذشته؛ چشماتو باز کن ناصر. چرخ فلک طوری چرخیده که شاه زنده بمونه؛ نه شاهقلی؛ نه شاهبانو؛ نه منی که مادر شاهم؛ فقط شاه .
شاه: زنده بمونم که عزادار بشم؟ اینه تقدیر من؟
مهد علیا: بپسندی یا نه؛ من و جیران و باقی، بازیچه‌های حقیر تقدیریم برای بازی بزرگتری که دوام سلطنت ناصرالدینشاهو ضمانت کنه. تقدیر این بوده سلطانم. باید اخراج می‌شد که نجاتت بده.
مهدعلیا: نشانه‌ها یکی یکی از راه می‌رسن ناصر.
مهدعلیا: …خاقان بزرگ گفته خطبه ولیعهدی معین که قرائت بشه؛ ناصر مثل خودم سلطان صاحبقران می‌شه.
بپسندی یا نه؛ من و جیران و باقی، بازیچه‌های حقیر تقدیریم برای بازی بزرگتری که دوام سلطنت ناصرالدینشاهو ضمانت کنه .تقدیر این بوده سلطانم. باید اخراج می‌شد که نجاتت بده

شاه: از همون لحظه‌ای که جیرانمو تهِ اون گودال منحوس دیدم، ساعتی هزار بار از خدا خواستم به جای سلطان صاحبقران؛ سلطان صاحب‌جیران بشم. خواب منجم‌باشی به چه کار من میاد؟
مهدعلیا: به کارت نمیاد چون باور نداری هنوز. من ولی به این شاه و تقدیرش باور دارم؛ به اون خواب و تعبیرشم باور دارم .یقین دارم صبح فردا که خطبه ولیعهدی پسر تاجی قرائت بشه دنیا به کامت می‌شه ناصر. بعد از مراسم ختم انعام می‌گیرم برای شفای خاتونت. قرآن به سر می‌گیرم، امّن یُجیب می‌خونم. به خدا که راضی نیستم به مرگ خاتونت. خدا می‌دونه که مرگ خاتونت راضی نیستم .
تاجی: مملکتی به مراد می‌رسه؛ ولیعهد به این نازنینی تقدیم رعایا می‌کنم.
گلین: گلین گلین که می‌گن منم! گاو شکسته شاخ حرم؛ زن اول این شاه نامحترم؛ مادر محمود بیچاره که خودت گفتی دست کسانی به خونش آلوده‌ است. بی‌مروت تازه داشتم خو می‌کردم به عزای پسرم. آتیش شَکّو تو به دامنم انداختی.
شکوه: مرگ همه دست خداست گلین. همه به مرگ خدایی می‌میرن! منم شک کردم به تاجی. ولی فقط شک کردم. به خاطر شک دو تا ضعیفه که نباید مملکتی غرق خون بشه. عاقل باش گلین .
شکوه: چو بیفته که پسر شاهو کشتن خون به پا می‌شه گلین. پسرت پسر نعلبند و میرآخور نبوده که دوره بیفتی و خون خون کنی. نذار آتیشی که به دلت افتاده شعله بکشه و حرم و دربار و دیوانو با هم بسوزونه .خوددار باش گلین .
شکوه: تاجیو دست کم نگیر .تاجی مثل من و تو مظلوم و ساده نیست. از کاخ گلستان و حرم تا اندرونی صدراعظم؛ از ریش سفیدای ایل قاجار تا غلام‌بچه‌های دولت و دربار همه به حرفشن.
شکوه: …برو بگو گلین. برو جار بزن. ولی بدون که عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری! تاجی از امروز پشتش به کوه ابوقُبِیسه؛ پسرش ولیعهد مملکته؛ خودش چشم و چراغ ایل قاجار؛ برو بگو ولی اسمی از من نبر. اسمی از من نبر چون انکار می‌کنم.
شکوه: …ذکر بگو؛ قرآن سر بگیر؛ روضه خون بیار؛ صبح تا شب بگو یا محمودُ یا معبود! ولی از من نخواه با تاجی در بیفتم. خودتم در نیفت. اُلُب اُلُب؛ سَنگِ سُرُب!
محمد ولی میرزا: خواب سلاطین عین تعبیره؛ سلطانی به خواب سلطانی آمده؛ هر چه مسموع شده عین منظوره.
تاجی: اون آفت تجریشی آبستن شده. شاه گفت هفت ماه، چون می‌خواد صبر کنه کُرّه جیران به دنیا بیاد.
علیخان: فقط ایضاً مثل ماجرای میرزاتقی، سلطان نادم و مغموم نشن، علیخان، قاتل و ملعون!
صدراعظم: کافیه علیخان! کافیه! فرض کن تو ساخته شدی در وقت ندامت شاه، رعیت کرور کرور لعن و نفرینت کنن! هر وقت خسته شدی از این خدمت، خط بنویس اعلیحضرت مرخص بفرمایند!

دیالوگ‌های برتر قسمت شانزدهم سریال جیران
عباس‌میرزا: می‌ترسم مادر؛ شاه‌کشی یه چیزه؛ برادرکشی یه چیز دیگه.
جیران: آرزو کردم کاش بین شما و برادرتون دیگه کینه‌ای نباشه، آرزو کردم بین مادر شما و خدیجه؛ صلح باشه جای جنگ. دریغ که مادر غرق غرور بود و پسر غرق کینه…
جیران: …دیروز دچار و عاشق بودید امروز سبکبارید و فارغ. مبارکه انشاءالله. من فقط نمی‌خواستم کینه جیران سنگینی کنه روی سینه پرمهر سلطان. حلالم کنید.
شاه: …دیدی گفتم صاحبقران شدنم خاره به چشم مخالف و معاند؟ مجال بدی به دشمن بدسگال همین می‌شه. رحم کنی به معاند و مخالف همین می‌شه. زهر کشنده پر شال پیشمرگ سلطان؛ ای خاک به فرق خودت و سلطنتت ناصر!
این زن هم مهرش برای من رحمته؛ هم قهرش…

شاه: زهر تا نزدیک لب شاه رسید؛ اگه تو داخل خیمه نشده بودی… اگه جیران داخل قرق نشده بود…
شاه: این زن هم مهرش برای من رحمته؛ هم قهرش…
روشن: عباس‌میرزا شاه بهتری می‌شد نقره؛ اما این رسم احمقانه مملکتیو محروم کرد از داشتن یه سلطان بهتر. کی گفته هر کی به سن و سال بزرگتره بیشتر حق داره؟ کی گفته بزرگتر یعنی بهتر؟
روشن: هنوز سر بزرگ این دردسر زیر لحافه؛ ارباب اصلی…
عباس‌میرزا: در شاید نشاید زیست مادرِ من. از امروز به بعد هر چی که برادرم ناصر بگه برای من حرف آخره. انقدر بهش خدمت و اطاعت می‌کنم که دلش نرم بشه و خیالش از بابات من راحت.
عباس‌میرزا: ایران یک شاه بیشتر نداره اونم برادرم ناصرالدین شاهه…

بهترین دیالوگ‌های قسمت پانزدهم سریال جیران
جیران: می‌گفت تا زنده‌ام غمخوارتم؛ حالا سوگلیشو از این در می‌بره که غمدارم کنه.
گلنسا: زنای زیادی همراه شاه رفتن سفر ولی از ازل تا ابد تنها زنی که با شاه ایران رفته شکار تویی.
جیران: اگه با نقش ماه می‌شه شاهو جادو کرد، لابد با نقش خورشیدم می‌شه. حالا که طلسم ماه گردن ساراست، طلسم مِهرم باید گردن جیران باشه.
جیران: هیچ درِ بسته‌ای تو مملکت نیست که با پول باز نشه…
جیران: من تو قمار عشق به سیاوش باختم. راضی نشو تو قمار قدرت به این سلیطه‌های قجری ببازم.
روشن: فراموش کن قول و قرار گذشته رو. قرار نو همیشه بهتره…
شاه: او در پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا/ من به فکر مهر او، او در خیال کین من!
من نه گلینم نه ملک‌زاده. نه دیگه حتی خدیجه دختر محمدعلی! از امروز من جیرانم. جیران‌خاتون!

جیران: دیگه نه صلحی در کاره نه حتی جنگی. شاه از من بریده. برای همیشه‌ام بریده.
جیران: از اون حریر سرخ تا این زمهریر سرد، هر چی که گذشت؛ گذشت. امروز روز سپر انداختن نیست. من نه گلینم نه ملک‌زاده. نه دیگه حتی خدیجه دختر محمدعلی! از امروز من جیرانم. جیران‌خاتون! اون گردنبندو گردن می‌کنم گلنسا. با طلسم مِهر می‌رم به جنگ طلسم ماه! می‌رم به جنگ تقدیر شومی که ننه آشوب گفته بود.
جیران: تا خون به رگ جیرانه؛ نه دختر گرجی سوگلی می‌شه نه پسر تاجی ولیعهد.
جیران: هر طور حساب می‌کنم من آدم خِفّت کشیدن نیستم. خاتونی که نتونه خواجه‌شو آزاد بکنه همون بهتر که اخراج بشه. تصمیم با شماست نوّاب عِلّیه؛ یا قبول کنید بی‌جهت به خواجه من ظلم کردید یا جگرشو داشته باشید و بدون ‌اذن قبله عالم اخراجم کنید!
جیران: این بار من می‌خوام. می‌خوام برم برا چیزی که حقمه بجنگم.
جیران: دیگه هیچیِ این دنیا مثل قبلش نیست. ما هم همینطور. کاش می‌شد من همون خدیجه تجریشی بودم که می‌شناختی. ولی نیستم. دیگه نمی‌تونم باشم. خواهش می‌کنم به جای اینکه ملامتم کنی کمکم کنی…
سیاوش: تا الان حُرمت خودتو و دلتو نگه داشتم، از این به بعدم نگه می‌دارم. عشق و عاشقی که زورکی نمی‌شه.

دیالوگ‌های برتر قسمت چهاردهم سریال جیران
شاه: این سفرا اینجا کلی شراب خوردن. اگه قرار به رسم و رسوم خودمون بود باید سکنجبین و خاکشیر بهشون می‌دادیم، درِ مبال رو می‌بستیم تا تنبان خودشون رو خیس کنند و ما هِرهِر بخندیم.
شاه: ما تو رو رابط دربار با سفرای اجنبی نکردیم که موی دماغ خودمون بشی. طرف ما باش. قبل از اینکه فرانسه و روسی و انگلیسی بلد باشی، ترکی و فارسی بلد بودی. یادت که نرفته؟
شاه: اگر پیش همین دو نفر نزد سفارت بریتانیا تضمین جانت رو نداده بودم، می‌دادم همینجا توی همین اتاق با مادرت چالت کنن. طوری از تنفر من نسبت به خودت حرف نزن که انگار رازیه سر به مهر. کراهت من از تو و مادرت اظهر من الشمسه. ولی دعا کن. دعا کن هنوز خط ننوشتم برای خلاص کردنت .
عباس میرزا: اسم اون تبعیده حکومت نیست. امیرکبیرم خیال می‌کرد حاکم کاشان شده! چرا منم مثل امیرکبیر یک بار نمی‌کشی که خلاص بشیم هر دو!
خدیجه: تو همنام منی خاتون. کاش هم سرنوشتم نباشی.
شاه: زمانی خلاف حکم شاه کاری کردن از محالات بود و عقوبت داشت. دیگه نه! عنان حرمو از کف دادی ملک جهان خانم.
جیران: من غیر از باقی خواتینم خانم؛ درست مثل خود شما در دوره خاقان مغفور!
رخت نو نمی‌خواد جیران. برو پیش یه خیاطی که بخت نو بدوزه براش

شاه: سلامت مال خودت زنک بی‌ملاحظه. تسلیم و تمکینتو می‌خواستیم که ندیدیم و نشنیدیم. خودت خوب می‌دونی که خونت مباحه به خاطر این بی‌رسمی .
شاه: از سفیر بیگانه تا وزیر این دولت همه می‌دونن که مادر طاغی و پسر یاغیش چشم طمع دارن به تاج و تخت من. یقین دارم این شب‌ها خواب روزهایی رو می‌بینی که پدرمو جادو کرده بودی. محمدشاه‌رو واداشتی که بی‌رسمی کنه و عباست‌رو نایب السلطنه اعلام کنه. اما پدرم مدتیه به رحمت خدا رفته. شاهنشاه این مُلک منم. به زودی دستور می‌دم خطبه ولایت عهدی معین‌الدین میرزا خونده بشه، محض کشیدن دندون طمعتون. تا کور بشه چشم هر کی نمی‌تونه رونق این دربارو ببینه .
شاه: گذشتم از خون این مادر و پسر. گذشتم از خونشون به حرمت وساطت مادرم. به حرمت دل شکسته ملک‌زاده که نمی‌خوام اسمش دوباره سر زبونا بیفته.
شاه: می‌خواستم اعلان ولایتعهدی رو به تعویق بندازم تا بلکه از تو صاحب اولاد ذکور بشم. که بشی شهبانوی خاصه، بشی مادر ولیعهد؛ هزار بار افسوس که لیاقت نداشتی .
شاه: به ولله لایق عشق ملوکانه نبودی.
خدیجه: الصبرُ مفتاحُ الفرج پسرجان.
کفایت خاتون: مؤاخذه نفس بدترین عذاب‌هاست. ارزش هدف شما بالاتر از این حرف‌هاست. چیزی به آخر قصه نمونده.
ملک‌زاده: این روضه‌ها پیش من خریدار نداره جناب نوری! من اگر شأن داشتم به زور شوهرم نمی‌دادن و بچه‌هامو ازم نمی‌گرفتن؛ چطور بیام سر سفره وقتی نمی‌دونم مادرم مهدعلیا سر کدوم سفره نشونده دخترامو.
صدر اعظم: این طور خلاف میل شاه رفتار کردن فقط از رعیت پاپتی روستازاده تجریشی بر میاد.
ملک‌زاده: بهترین همنشینای من توی این سال‌های پر از اندوه همه رعیت‌زاده بودن. من سه سال همدم بزرگترین رعیت‌زاده این سرزمین مرحوم امیرکبیر بودم. چند وقتی هم رفیق شفیق‌ترین رعیت زاده حرمسرا؛ جیران! من نه بابت اون سه سال پشیمونم نه بابت این چند وقت.
جیران: این اندرونی ریگ نداره خواجه. ریگی اگر هست به گیوه خودته. برو بیرون از اندرونی من. برو پیش خاتونی که خواجه جاسوس و دو به هم زن بخواد.
جیران: رخت نو نمی‌خواد جیران. برو پیش یه خیاطی که بخت نو بدوزه براش.

دیالوگ‌های برتر قسمت سیزدهم سریال جیران
سلمان: نذار وسط عروسی قاجار و نوری خونتو بریزم هرزه‌خوی بی‌چاک و دهن. لال می‌شی کشتیتو می‌گیری. تمومم شد گم می‌شی از ارگ می‌ری بیرون. از فردام طوری بچرخ و بگرد که چشمم به چشمت نیفته…
شاه: روس‌ها همیشه عادت دارند وسط دعوا نرخ تعیین کنن.
خدیجه: پنداری دست تقدیر در تقلاست تا آرزوهامو روی یخ بنویسه. اما من بالاخره به زنجیر می‌کشم این پهلوان زنجیر پاره کن رو.
تو این مملکت عقل عام و خاص به چشمشونه. برای اینکه طرف توجه باشی باید جلوی چشم باشی.

خدیجه: امروز فقط عروسی خواهرت نیست؛ دل داشته باشی رستاخیز برادرته. رها کن قدغنِ در و دروازه رو؛ رها کن حکمِ حاکِمِ ظالمو. عروسی عزت‌الدوله آخرین فرصت ماست. باید برداریم این مانع رو از سر راه سارای گرجی. تو فقط هر کار که من بهت گفتم بکن .
سیاوش: درد زانو اگه مانع نمی‌شد زور بازوی من و امثال من به پهلوون کارگر نمی‌شد. بازوبند و کمربند پهلوونی اگه حیثیتی داره به خاطر پهلوون اسفندیار و امثالشه. بازوبند و کمربندی پهلوونی باید به بازو و کمر اهلش باشه که نقدا توی این جمع هیچکسی اهلیتش بیشتر از پهلوون اسفندیار نیست.
خدیجه: تو این مملکت عقل عام و خاص به چشمشونه. برای اینکه طرف توجه باشی باید جلوی چشم باشی.
مهدعلیا: تا دیروز نقل ریا و رذالتت فقط بین اهل حرم بود، اما امروز دیدی که؛ اعیان و بزرگان شهر هم فهمیدن که چقدر وقیح و بی‌رسمی…

بهترین دیالوگ‌های قسمت دوازدهم
مهد علیا: من با توام چون دلسوزترینی برای ناصر پسرم. رازدارترینی برای خودم و ایل قاجار. همه اینها هست و درستم هست ولی اصلش به این خاطره که می‌خوام اینجا، دور از غوغای حرم، دور از لقب و منصب و تشریفات، تو سلمان من باشی، منم ملک‌جهان تو باشم.
خواجه روشن: کم زن سُریده توی این عمارت منحوس که هیزی و تیزی می‌کنی پیش نقره‌خاتون؟
خواجه روشن: یه خواجه با غیرت می‌ارزه به هزارتا مرد بی‌غیرت نقره‌خاتون!
میرزا کاظم: عیالی که روز اول با مجمع مسی پذیرایی کنه اونم از اون ارتفاع، معلوم نیست فردا با چی بزنه کجامو بشکنه. بعدم اصلا این طوری که شاه در افتاده با سفارتین، از کجا که این شاه شاه بمونه؟ داماد چنین شاهی شدن اونم با اون عروس فتنه‌گر حاصلی جز ندامت نداره.
صدر اعظم: …چه این شاه شاه بمونه، چه عباس میرزای دوم تاجشو بگیره، چه اون اطفال صغیرش شاه بشن و فرهادمیرزا عموش کفیلشون بشه، در هر حالی و حالتی این وصلت باید انجام بشه کاظم.
میرزا کاظم: منو دوست نداره، ما رو دوست نداره. دختر قاطرچی نیست که خلاف میل خودش ازدواج کنه .خیلی که مهدعلیا سخت بگیره تریاک می‌خوره و خلاص!
بچه که بودم یه بار به باباممدلی گفتم ابراهیم چرا اسماعیلو قربونی کرد؟ گفت قربونی نکرد دخترم؛ کاردش نبُرید و خدا گوسفند فرستاد. نوبت بعدی که باباممدلیو ببینم می‌خوام بهش بگم همه مثل ابراهیم خوش‌اقبال نیستن

تاجی: …باور کن اگر اون محمود بخت برگشته به جای گلین مادری مثل من داشت حالا رخت ولیعهدی تنش بود به جای کفن سفید. حالا ولی نه گلین می‌فهمه چرا پسرش سفیدپوش شد، نه مهدعلیا می‌فهمه چرا دخترش قراره رخت سفید بپوشه.
تاجی: …شبیه اسمت باش. ملک‌زاده محبوس و محصور که دیگه ملک‌زاده نیست… جوری باش که امیر اگر بود ازت می‌خواست باشی. نشین جایی که بلندت کنن. خودت بلند شو ملک‌زاده.
سیاوش: توی این ارگ غریب‌گز یه چیزایی رو شما فقط می‌فهمید سلمان خان.
ملک‌زاده: من فکر می‌کنم تا کسی داغ عشق ندیده باشه خودشو اینجور به آب و آتیش نمی‌زنه برا کس دیگه‌ای. دچار عشق کسی هستی؟ کسی غیر از ناصر؟
جیران: زن دچار و بیچاره در این مملکت مثل ریگ صحرا. یک نفر کمتر و بیشتر چه فرقی داره؟
جیران: همیشه اینطور نیست که امیرتو ببرن حمام سلاخی کنن. بعضی وقتها کاردو می‌دن دست خودتو و می‌گن بُکش.
جیران: بچه که بودم یه بار به باباممدلی گفتم ابراهیم چرا اسماعیلو قربونی کرد؟ گفت قربونی نکرد دخترم؛ کاردش نبُرید و خدا گوسفند فرستاد. نوبت بعدی که باباممدلیو ببینم می‌خوام بهش بگم همه مثل ابراهیم خوش‌اقبال نیستن.
ملک‌زاده: من ناصرو قبول ندارم ولی بهتر از هر کسی می‌شناسمش. حتی بهتر از مادرم. برای رسیدن به مطلب و مطلوب حتما باید بتونی عاشقش بشی. باید یه جوری به عشقش لبّیک بگی که هیشکی تا حالا نگفته. که اگه نتونی می‌فهمه؛ اگه بفهمه هم روزگارت سیاست. شترسواری دولّا دولّا نمی‌شه جیران جان. می‌تونی دل یک‌دله کنی؟
سلمان: یاد ندارم هیچ مرشدی زنگی زده باشه به افتخار کشتی‌گیر شما. پهلوون از زیر بُته عمل نمیاد جناب شازده. از کجا آوردی پهلوونتو؟
شازده بصیر: حضرات چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنن، شازده بصیر و آدماش در عیان و عَلَن. اگر دوست دارید تک تک بشمرم که هر کدوم چکاره‌اید!

دیالوگ‌های جذاب قسمت یازدهم سریال جیران
مهدعلیا: شأن یک شاهدخت نیست که خفّت ببینه ولی این حرمسرا بی‌صاحب نیست. خطاکار حتی اگه دختر من باشه عقوبت می‌بینه. یک طرف پیراهن اطلس، یک طرف سیاهی محبس. به محبس حرم نمی‌ری چون شأن ایل قاجار نیست. ولی انقدر توی اندرونی خودت محبوس می‌مونی که فرق اطلس و محبس معلومت بشه.
مهدعلیا: دعوای رعیت نیست که رعیت وساطت کنه.
جیران: ایل قاجار انقدر خوار شده که شاهدختش به اجبار رخت سفید تنش کنه؟
سیاوش: اگر عیار عاشقی به این باشه که چقدر خیر معشوقت را می‌خوای، باشه. تردید نمی‌کنم.
سیاوش: وقتی با قلم و جوهر سیاه یه خط سیاه بکشی روی کاغذ سیاه، دیگه چی می‌بینی جز سیاهی؟ طالعی که انقدر سیاهه رو کی می‌تونه بخونه؟
ملک‌زاده: سوگلی و محبوب شاه بودن توی این عمارت جرم کمی نیست جیران.
تا بوده این حمایل به دست یار بوده. طوری نکش که از خواب عشقت بپرم. زنهار، زنهار! بیداری این سلطان تعریفی نداره…

ملک‌زاده: اینجا کاخ گلستانه. جنگ و نزاعشم آداب خودشو داره.
مهدعلیا: خاتون شما از صدر تا ذیل ایل قاجارو در حضور همه خفّت داده. من اومدم که اذن اخراج این دختره تجریشی رو از سلطان بگیرم.
مهدعلیا: به چشم من جسارت این دختر از بی‌رسمی ملک‌زاده مهیب‌تر بوده. ملک‌زاده هر چه کرده با صدراعظم و پسرش کرده که خب از تبار شاهان نیستن. اما این دختر به جهت اینکه بی‌جهت نزد شما عزیز شده جربزه‌ای به هم رسونده و چنین غلطی کرده.
مهدعلیا: …سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل! بیل بردار سلطانم. بیل بردار و فی‌الفور جلوی خسارات آتی رو بگیر. جای اون دختر یاغی در حرمسرای ایل قاجار نیست.
جیران: …من از پیش کسی میام که اندرونی پر زرق و برقش به زندان هارون الرشید شبیه‌تره تا به خوابگاه یک شاهدخت. دل شکسته همشیره شما، ملک‌زاده خانم کباده‌کش نمی‌خواد؟
شاه: به من نگاه کن جیران. من پادشاه ایرانم. فوج فوج زن و کنیز و خاله خانباجی در حرمسرای من منزل دارن. از مادر و خواهرم بگیر تا بی‌بی متروکه‌های کوشکِ پشتی. هر طرف که سر بچرخونی زن می‌بینی. زن هم که یعنی ماجرا! اینجا هر روز ماجرا می‌بینی جیران. نباید داخل بشی به هر اتفاق و فتنه‌ای. نباید در چشم سلطانت یکی بشی مثل باقی. به ولله تو برای من با باقی زنها فرق داری. حتی با ملک‌زاده و ملک‌جهان!
شاه: نبین جیران، نگو جیران، نشنو جیران. تو فقط باش. برای من باش. مثل من که برای تو هستم. به خدا از ساعتی که وارد شدی من از بیداری رفتم! به چنان خلسه‌ای وارد شدم که مثلش در تذکره هیچ عارف و عاشقی نیست. پس کاری نکن که از خواب خوش بیدارم کنی دلبرکم.
خون قاجاری سرخه ولی من بالاتر از سیاهی رنگی نمی‌شناسم

شاه: دل من چون به عشق مایل شد/ عشق در گردنش حمایل شد
شاه: تا بوده این حمایل به دست یار بوده. طوری نکش که از خواب عشقت بپرم. زنهار، زنهار! بیداری این سلطان تعریفی نداره.
مهدعلیا: چرم بلغاری رو می‌مونی! سفت و لجوج و به درد نخور.
ملک‌زاده: چرم بلغار شرف داره به سمبه تاتار. دلم ریش ریشه از جفات، سمبه سلطنه قاجاری.
ملک‌زاده: خون قاجاری سرخه ولی من بالاتر از سیاهی رنگی نمی‌شناسم.
ملک‌زاده: …بعد از کشتن امیرم گفتی نمی‌خواستم ولی می‌خواستی! نعششو زیر خاک می‌خواستی! تمام خمیر و ضمیر وجودت کینه و انتقامه. به دلم داغ گذاشتی چون داغ به دلت گذاشته بود امیر. الانم خیره شدی به چشمای دخترت. نه از خلق شرمی، نه از خالق آزرمی!
ملک‌زاده: تا وقتی عاشقش نشده بودم حال و روزت خوب بود، دست و دلت به راه بود. به محض اینکه دیدی ما مجدوب و محبوب هم شدیم، فیلت یاد هندستون کرد. آتیش حسدت افتاد به خرمن زندگی دخترت. خاکسترنشینم کردی…
ملک‌زاده: پدرم فتنه‌ها در تو دیده بود که عاشق خدیجه شد. تا دنیا دنیاست اسمت هم‌ردیف اشقیاست. هم‌ردیف شمر و خولی و حرمله.
ملک‌زاده: ایرانی یتیم شد بعد از امیر من.
مهدعلیا: بی‌نوا ملتی که پی سقط شدن صدراعظم دسیسه‌چینی چون امیر تو، یتیم بشه.
مهدعلیا: یه عمر به اسم، شوهر داشته باشی و به رسم نداشته باشی می‌دونی یعنی چی؟ میرزا تقی زنشو طلاق داد بعد پا پیش گذاشت برای وصلت با ما . ولی من چی؟ هوو نداشتی. سه تا عقدی و سی، چهل تا صیغه‌ای شریک خلوت شوهرت باشن می‌دونی یعنی چی؟ اینکه سِنِّت نرسیده به بیست، بعد دو شکم زاییدن بشی عینهو بی‌بی متروکه‌های کاروانسراهای بین راه، می‌دونی یعنی چی؟

بهترین دیالوگ‌های قسمت دهم سریال جیران
صدراعظم: روزی که متحد مکرمه‌ای چون شما به آقاخان شک کنه، اون روز، روز ننگ و مرگ آقاخانه.
مهدعلیا: گرد و خاک نکن نوری! پیش از اینکه دور باشی و دعاگو، اونقدر نزدیک بودی که دوست داشتیم آقاجان صدات کنیم آقاخان. ولی چه فایده؟ شر امیرکبیر که کم شد، خرت که از پل گذشت، آناً فاناً یابو برت داشت! آدم دیگه‌ای شدی از بیخ و بن.
مهدعلیا: آب توی گوش من نکن آقاخان! قبله عالم که پیش از اتحاد ما هم قبله عالم بود. من با تو متحد شدم که سهمی داشته باشم از قدرت دولت. که دخیل باشم در عزل و نصب وزرا. که سهم ببرم از آلاف و اُلوف امرا. اما در عمل از گرد و خاکی که به کمک من به پا کردی فقط یک نفر سود برد. حالا که اون گرد و خاک به زمین نشسته همه اهل ایران می‌دونن که اون یک نفر کسی نیست جز تو!
مهدعلیا: باور نمی‌فرماییم آقاخان حقه‌باز! تو هم سر حرم و دربار کلاه گذاشتی، هم سر تمام شاهزاده‌های ایل قاجار. توی هر سوراخی دست می‌کنی می‌بینی سوراخ‌دارباشی یکی از اقوام صدراعظمه. در تمام مملکت به جای خاندان قاجار، خاندان نوری به امور مسلط شدن. این بود اون میوه شیرینی که توصیفش می‌کردی؟ این بود ثمره درخت اتحاد؟
مهد علیا: …مشتاقم بدونم چی توی سرته که دوباره پشت چشمت نازک شده و مَرکب زبونت چابک…
مهد علیا: …تا کی می‌خوای ضعیف بمونی ضعیفه بزرگزاده؟
ملک‌زاده: بزرگزاده‌ها دل ندارن؟ اگه ندارن که نمی‌خوام این بزرگی رو.
مهدعلیا: …همه ردّ سالک رو گونه، همه چین بدبختی رو پیشونی، چشم خیره، دست خالی، حیرون دوزار دهشاهی‌ان که آیا پدر بدبختشون برسونه اشکنه بذارن یا نرسونه شکم گشنه سر به بالش متعفن‌شون بذارن. دل دل می‌کنی واسه من؟ جگر باید داشته باشی که نداری .
من شیفته تنهایی امیر شدم. امیرکبیر تو خلوت خودش نه شخص اول مملکت بود نه امیرنظام. رعیت‌زاده خردمندی بود که غم ایران و ایرانی داشت ذره ذره آبش می‌کرد

ملک‌زاده: جگر نداشتم که خون‌جگر نمی‌شدم میون این همه دروغ و خیانت. جگر دارم مادر، ولی خونه از جفا .
مهدعلیا: در نیفت با قدرتی که توی خونته. هر که با پولاد بازو پنجه کرد/ ساعد مسکین خود را رنجه کرد. یه مرد قدرتمند پیدا کن. مثل شمشیر بگیرش تو دستت. بله! من تو رو به زور به امیر دادم. ولی اون روز شمشیری بُر‌نده‌تر از امیر نبود.
ملک‌زاده: غیر از شمشیری که رگشو برید.
ملک‌زاده: ناصر شاه خوبی نیست. برادر خوبی‌ام نیست. مثل تو که مادر خوبی نیستی. ولی هنوز انقدر بی‌غیرت نشده که منو بفرسته خونه قاتل شوهرم.
ملک‌زاده: بی‌کسم بعد امیر. درباره ناصر لاف گزاف زدم پیش مادرم. دوبار که مادرم از مصلحت تاج و تخت بگه، دوبار که بترسونه شاهو از نفوذ صدراعظم، شاه خودش خطبه عقد منو می‌خونه .
ملک‌زاده: چند ماهیه با ناصر حرف نمی‌زنم. اتفاقی اگر سر راه هم باشیم، راهموکج می‌کنم و از جلوش می‌گذرم. حالا برم چی بگم؟ بگم دوستت دارم برادر، نذار عروس قاتل امیر شم؟ عزای امیر کورم کرده بود. خبط بزرگی بود قهر من با ناصر. یادم رفته بود که اون شاهه. بدجوری خودمو از چشمش انداختم .
جیران: من تازه‌واردم خانم. خیلی چیزا رو نمی‌دونم. حتی نمی‌دونم از چی باید بترسم، به چی باید دل خوش کنم .
ملک‌زاده: تو این دستگاه تنها کسی که شب با خیال ترقی رعیت شب می‌خوابید و صبح به شوق خدمت رعیت از جا بلند می‌شد، امیر من بود .
جیران: چطور ممکنه؟ مگه میشه از نفرت به عشق رسید؟
جیران: …باور نمی‌کنم این عشق از چشمه نفرت جوشیده باشه.
ملک‌زاده: باور کنی یا نه، عشق و نفرت همزادن و هم‌چشمه. من اوایل از امیر متنفر بودم .سخت بود. خیلی سخت. زن مردی شده بودم که مردترین مردهای مملکت ازش می‌ترسیدن. از دولت تا دربار، از دربار تا بازار، اسم امیر که میومد رنگ از رخ می‌رفت، برق از چشم، هوش از سر.
ملک‌زاده: من شیفته تنهایی امیر شدم. امیرکبیر تو خلوت خودش نه شخص اول مملکت بود نه امیرنظام. رعیت‌زاده خردمندی بود که غم ایران و ایرانی داشت ذره ذره آبش می‌کرد.
سیاوش: اسیرم کرده بودن. توی سیاهچال بودم وقتی… خدیجه دستامو بسته بود که فرستادنت به حجله. دستام بسته بود وقتی خاک بر سر شدیم.
سیاوش: می‌دونم به خاطر زنده موندن من تن به این خفت دادی اما من حاضر بودم بمیرم و این روزها رو نبینم. کار از کار گذشت؟ نه؟
جیران: به سر شکستن دوا نمی‌شه دلشکستگی.
جیران: من اومدم چشم و گوشتو باز کنم. سلمان اگه گذاشت زنده بمونی، به خاطر یال و کوپالت نبود. زنده‌ات گذاشت که حال ولی‌نعمتش خوب باشه. زنده‌ات گذاشت که من رو برنگردونم از ارباب عاشقش.
می‌دونی امیر من اینجور وقتا چی می‌گفت؟ «من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک»

جیران: شاه عاشق جیران شد بدون اینکه بدونه سیاوشی هست. من و تو که یه عمر مشق عاشقی کردیم خوب می‌دونیم که عاشقی گناه نیست. هست؟
سیاوش: ازون ماست کلعباس چشَم دید و دلم خواست؟
سیاوش: گیریم که عاشقی گناه نیست، اسیر کردن عاشق چی؟ دست عاشقو بستن و معشوقو به حجله بردن چی؟ اونم گناه نیست؟
جیران: نذار شهوت انتقام کورت کنه. زندگی‌ها بر باد میره اگر آب نریزیم روی آتیش تمنا. باید بپذیریم تقدیرمونو. قرار نبود ستاره من و تو جفت هم بیفته!
سیاوش: خدیجه تو اسمت عوض شده. رسمتم عوض شده؟ تو کی هستی؟ اون دختری که من می‌شناختم این حرفا رو نمی‌زد…تسلیم مسلیم حالیش نبود. چی داری می‌گی به من؟
جیران: اون دختری که تو می‌شناختی حالا دیگه زن شاهه. درست یا غلط، به اختیار یا به اجبار، به عدل یا به ظلم، من محرم شدم به مردی که اسمش سیاوش نیست. محرم شدم به مردی به جز تو.
جیران: خدیجه مُرد سیاوش. اینی که جلوت وایستاده جیرانه. سوگلی قبله عالم. ملامتم نکن که اگر خدیجه جیران شد فقط به خاطر این بود که تو زنده بمونی. الانم ازت می‌خوام به حرمت عشقی که بینمون بود، به حرمت محبتی که هنوز بینمون هست، بعد از این طور دیگه‌ای کنارم باشی. جور دیگه‌ای کمکم کنی.
شاه: روزی که آفتاب از مغرب طلوع کنه ملک‌زاده‌ هم زن پسر صدراعظم می‌شه. چطور توقع داری دخترت عروس کسی بشه که رخت و مقام امیرکبیرشو غصب کرده؟
شاه: در چشم ملک‌زاده همه ما قاتلیم، میرزا آقاخان قاتل‌تر!
شاه: غریب‌تر از عروسی عسل قاجاری با خربزه نوری؟
مهدعلیا: اگر آناً فاناً ملک‌زاده رو عروس کنیم، به فضل خدای حیّ و داور، چشم دشمن کور و گوش شیطون کر، ذوالقرنین می‌شه پسرک تاجدارم. که این یعنی مورخین بعد از اسم پسرم تحریر می‌کنن: سلطان صاحبقران!
ملک‌زاده: می‌دونی امیر من اینجور وقتا چی می‌گفت؟ «من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک».
مهدعلیا: اسم خواستگار معلومه، رسم خواستگار معلومه، جواب شاهم معلومه! خیالت فرقی داره بودن نبودنت؟ فرقی داره سیاه و سفید پوشیدنت؟ می‌ری می‌خزی کنج اندرونیت. تا روزی که قشون دوماد بیان ببرنت سر خونه زندگیت.

دیالوگ‌های جذاب قسمت نهم سریال جیران
روشن: توی این حرمسرای پر آشوب، چراغ هیچ‌کسی تا صبح نمی‌سوزه!
شاه: …در خیمه‌ای نشستی که سایه‌اش روی سر هیچ زنی نیفتاده .حتی اون آفتابه زرین هم رو دست هیچ زنی آب نریخته. خوشحالی؟
جیران: من نیومدم زیر خیمه بمونم. آفتابه زرین و سفره رنگین داخل حرمم هست. من دلم سوز آفتاب می‌خواد و اسب خوش‌ رکاب.
جیران: دل نگرون اینم که قراره کی کیو شکار کنه؟ آوردن سیاووش تو رخت قراولی به شکارگاه ایل، چه خبطیه که جناب قراول خاصه انجام داده؟
سلمان: من با جان سلطانم قمار نمی‌کنم.
سلمان: یه قراول نمی‌پرسه چرا. یه قراول فقط می‌گه چشم… اونطور هم مات به من چشم ندوز. سنگینی غمت رو می‌فهمم اما سبکی عقلت رو نه.
سیاوش: تو قمار دل که ببازی سلمان‌خان، تو هم سبک عقل می‌شی.
خدیجه: یک قدم مونده به تسخیر خلوت شاه، یک قدم مونده به شعبده سارای گرجی برای عباس میرزای من، فقط یک قدم مونده به پس گرفتن تاج و تخت، این دختر تجریشی مثل اجل معلق رسید و خلوتو قرق کرد برای خودش.
کفایت خاتون: روزی که پسرتون بخواد شاه بشه نیازی به سفارتین ندارید. اگه پسر ملک جهان با قرض پاشو از تبریز به تهران گذاشت و برای سگای دور و برش استخوان پرت کرد، پسر شما عزتمند و سربلند با پول حامیان هموطنش تاج و تخت رو تصاحب می‌کنه. در خزانه کفایت‌خاتون انقدری پول هست که گره از مشکل شما باز کنه…
روشن: خدمتت خوبه ولی خدمتی خوبه که خیانت توش نباشه. شوربای مطبخ من و می‌خوری و هلیم کدوم پدرسوخته‌ای رو هم میزنی پدر سوخته؟
روشن: تو ناکسی نقره! اما تو این جماعت بی‌همه چیز بی‌همه کس، برام غنیمته وجود یه ناکس. به خاطر همینم این نوبه از خونت می‌گذرم. ولی یادت باشه به تو دخلی نداره ارباب من کیه…
شاه: ستاره می‌شمُرَم تا که شب چه زاید باز! حتی در این شب که حال ما خوب و فال ما نیک، لحظه‌ای قرار نداریم. خیال پشت خیال، تردید پشت تردید، نگران کواکب و افلاک، نگران تقدیر و تقصیر. ای دنیا…ای…
شاه: منجم‌های دارالملک به طمع دستخوش و تحفه، هر ساعت ستاره‌ها رو رصد می‌کنن… یکی طالع سعد می‌بینه، یکی طالع نحس. یکی جنگ می‌بینه در هرات، یکی صلح می‌بینه در سرحدّات. قبله عالم که ما باشیم، حیران و متحیر این همه تناقض .
شاه: ز بهرام و زهره‌ست ما را گزند/ نشاید گذشتن ز چرخ بلند… صدالبته که معتقدیم به چرخ فلک و تقدیر ستاره‌ها ولی به این منجم‌های مُفت‌خور نه. غیر از محمدولی‌میرزا که هنوز خرده مشاعری داره، باقی‌شون همه یاوه‌گو هستن و طمّاع.
شاه: ترسم از گفته‌هاشون نیست. از ناگفته‌هاشون می‌ترسم. درباره خیالی که بعد از امیرکبیر خاطرم رو آشفته کرده. هیچ منجمی هم جرأت بیانش رو نداره.
ستاره می‌شمُرَم تا که شب چه زاید باز! حتی در این شب که حال ما خوب و فال ما نیک، لحظه‌ای قرار نداریم. خیال پشت خیال، تردید پشت تردید، نگران کواکب و افلاک، نگران تقدیر و تقصیر

خدیجه: عام و خاص بنده و برده قدرتن خواجه نظیر. غیر از این بود که به فاصله یک روز قبل و بعد مرگ شوهرم، به صحنه‌گردانی مهدعلیا و اجماع این جرثومه‌های قجری، تقدیر من و پسرم وارونه نمی‌شد. اما این نیز بگذرد. عروسی که به در خونه ما برسه، در اون روز فرخنده فالِ میمنت مشحون، احوالات مهدعلیای غاصب تماشاییه. آخ از اون روز خواجه.آخ!
مهدعلیا: کار از زنهار و هشدار گذشته که متوسل شدم به تذکار! یادت نره که خدیجه چطور خدیجه شد. یادت نره که چطور عباس‌میرزا می‌خواست که تاجتو بدزده. همه اینها نتیجه توجه بیجای پدرت بود به اون زنک صیغه‌ایه. مشوشم به اینکه مبادا پسرم هم در این فقره رسم پدر پیشه کنه!
شاه: …شکر خدا از روز اول بی‌که بدونم اسم این دختر چیه جیران صداش کردم. جیران من خدیجه نمی‌شه.
شاه: ای لعنت به تو عباس میرزا! لعنت به اون ساعت شومی که پدرم جفت مادرت شد. حیف اسم نایب‌السلطنه که روی تو نکبت‌ا‌لسطلنه گذاشتن.
شاه: خوددار باشم؟ چطور خوددار باشم؟ امیرکبیر رو چرا کشتی مادر؟ گفتی داره توطئه می‌کنه برای به تخت نشوندن عباس میرزا. نگفتی؟ چی شد؟ امیرکبیر توی گور، عباس میرزا غرق سرور. باید عباس میرزا رو می‌کشتی مادر.
عباس‌میرزا: پسر محمدشاه باشی، برادر ناصرالدین‌شاه باشی، در ظاهر حاکم دارالایمان قم باشی، بعد مادرت مجبور باشه پس و پنهانی به تهران سفر کنه. شاهزاده به این تیره‌بختی دیده بودی؟
عباس‌میرزا: اما جدم عباس‌میرزا که تزار روس از شنیدن اسمش می‌لرزید به تاج کیانی نرسید. وقتی عباس‌میرزای کبیر نتونست شاه بشه از عباس‌میرزای صغیر چه توقعی داری؟ من دنبال تاج کیانی نیستم مادر .
خدیجه: همیشه یادت باشه عباس‌میرزا! همیشه یادت باشه که چرا محسود و مغضوب برادر ناتنیت هستی. تو ثمره یه عشق بزرگی. عشق و علاقه محمدشاه به من، بذر کینه رو تو سینه ملک‌جهان کاشت. حالا اون بذر یه درخت پهناور شده با شاخه‌های نوک تیز و میوه‌های خونبار. امیدم به امیرکبیر بود که اون قبل از ما قربانی نفرت ناصر شد.
خدیجه: …تاجدار نشی داغدارم می‌کنن اون قوم‌الظالمین عباس.

دیالوگ‌های برتر قسمت هشتم سریال جیران
مهدعلیا: وقتی خدای محول الحول و الاحوال، حال پسر رو به احسن الحال تبدیل کرده، احوال مادر چطور باید باشه سلطان؟ الحمدلله حالم از روزی که تاج به سر گذاشتید هم بهتره.
مهد علیا: داماد که قبله عالم باشه، هیچ عروسی از مغازله سیر نمی‌شه. من اومدم که به پسرک تاجدارم بگم زنهار؛ زنهار که عدل پادشاه از اندرون باید شروع بشه تا برسه به بیرون. دولت و رعیت وقتی مومن می‌شن به ماجرا، که به عدل سلطان شهادت بدن اهل حرمسرا. آتیشم اگر بیفته به اندرون باکی نیست به خدا. فدای حال خوب پسرم. ترسم اینه که دودی بلند بشه و از بیرون ببینن و زبونم لال بد بگن پشت سر پسرم.
شاه: به همه بگو سلطان مدتی در اندرون نیست. برای همه‌ هم نیست! عدالت بهتر از این؟
مهدعلیا: خوش بگذره. هم گشت و گذار، هم صید و شکار. فقط دوباره تک نری، جفت برگردی مثل شکار قبل. با لباس رسمی و اردوی سلطنتی برو که چشمت به چشم رعیت نیفته آناً فاناً خاطرخواه شی.
صدر اعظم: فقط سر بریده است که طعنه و صدا نداره. من سرِ این شبنامه‌نویس جَلَب رو می‌خوام. اینجا توی همین ایوان.
تاج الدوله: زیر این روبنده زن شاه و زن رعیت توفیری ندارن.
تاج الدوله: سکوت مرد شاید علامت رضا باشه، سکوت زن ولی علامت تردیده. در دولتی که گربه‌های دیوانخانه‌اش برای رضای خدا موش نمی‌گیرن، چطور صدراعظمش به صرافت چنین لطفی افتاده؟
صدراعظم: به احترام تاج الدوله قبلی تخت خورشید شد تخت طاووس. می‌خوام کاری کنم شوهرتون به احترام شما تخت طاووس رو تخت خجسته اعلام کنه خجسته خانم. ولی قبلش باید معین رو ولیعهدش کنیم تا روزی که شاه شد بشینه روی تخت خجسته!
سکوت مرد شاید علامت رضا باشه، سکوت زن ولی علامت تردیده. در دولتی که گربه‌های دیوانخانه‌اش برای رضای خدا موش نمی‌گیرن، چطور صدراعظمش به صرافت چنین لطفی افتاده؟

شاه: عاقل باش دلبرکم. سلطانم درست، ولی سلطانم مقدورات و معذورات داره. معشوق سلطان نباید حرمت بذاره به این معذورات؟ پس چه شد ادب و آداب عاشقی؟
جیران: …معشوق اگه خاطرش عزیز باشه، عاشق اگر محبتش غلیظ باشه، نه رسم مملکت مانع اجابت می‌شه نه رسوم سلطنت. نه هیچ معذورات و مقدوراتی.
شاه: مقبول هستی جیرانم، معقول هم باش…
جیران: سلطان عاشق نباید فرق داشته باشه با سلاطین سابق؟ کی گفته کتاب تاریخ همه‌اش باید شرح جنگ و غارت باشه؟ شاید قراره بهترین مدخل این کتابو به نام سلطان ما بنویسن. فتح باب کنید شما. تاریخ تازه بسازید شما. به خدا تاریخ عشق و وصال خیلی بهتر از تاریخ هجمه و قتل عامه.
جیران: شما پادشاه دوران هستید. اما پرسشی که پاسخش در تاریخ ثبت خواهد شد اینه که قراره چطور پادشاهی باشید؟ ادامه شاهان ماضیه یا عهد جدیدی از حکمرانی .
جیران: اون روز که گفتید جیران هم‌قبیله شاهه باور کردم. ولی امروز معلوم شد خدیجه تجریشی اول و آخرش رعیته. هیچ رعیت‌زاده‌ای هم لیاقت هم‌قبیلگی شاه رو نداره.
ملک‌زاده: اوایل حیران مرگ امیر بودم. ولی الان حیرانم که چطور می‌چرخه چرخ مملکت و دربار بدون او. اصلا چطور می‌چرخه چرخ دنیا بدون امیر من؟
گلین: گر نچرخد چرخ گردون کی شبی فردا شود؟
گلین: چرخ دنیا نه لنگ شوهر تو بود، نه پسر من.
گلین: دعا کن بمیرم من ملک‌زاده. خدا رو چه دیدی. شاید اون دنیا بهتر از این دنیا باشه. اینجا که عدلی ندیدیم ما زن‌ها؛ هر چه بود ظلم بود.
ملک‌زاده: ما همه روزی به خاک سیاه نشستیم که پدرم مُرد و ناصر شاه شد.
تاج الدوله: انقدر بشین تا بلندمون کنن گلین.
گلین: به خلوتی میره که خلوت من نیست. سر به بالینی می‌ذاره که مال من نیست. دیگه چه فرقی می‌کنه؟
گلین: کهنه و نو، با صیغه و بی‌صیغه، شهری و دهاتی، حرمسرا برای شاه محل خلوت شبه و عشرت روز. عادت نکردین هنوز؟
گلین: تا کی مردا بی‌رسمی کنن و زنا تماشا؟ شاید این جیران، رسول جبران باشه تاجی. شاید مبعوث شده که من و تو بفهمیم چقدر بی‌عرضه‌ایم!
مهد علیا: اول پیاله و بدمستی که می‌گن اینه‌ها!
مهدعلیا: نوبت قبلی تندی نکردم چون پسرم آتیشش تند بود. حالا ولی به وصال رسیده سلطان. تو که می‌دونی چقدر فرق داره قبل و بعدش تاجی!
مهدعلیا: با آبروی دربار و حرم بازی نکن. کاری نکن که غیرت رعیت برای ناموس سلطنت به جوش بیاد. صیغه‌ای هم که باشی زن شاهی. جای زن شاه، اندرونی شاهنشاهه.
مهدعلیا: مستوره باش دختر. شر و شورِت رو هم بذار برای خوابگاه پسرم. ما بین مردم آبرو داریم دخترجان.
ملک‌زاده: این دربار اگر بین مردم عزت و آبرویی داشت همه از صدقه سری خدمات امیرکبیر بود.
مهد علیا: پاتو قد گلیمت دراز کن. همیشه یادت باشه جای آئینه سر بخاریه، جای گیوه دم در.

بهترین دیالوگ‌های قسمت هفتم سریال جیران
شاه: چه تلخ شدی دوباره هم قبیله! می‌دونستم صبح که بشه در به پاشنه دیروز می‌چرخه. کاشکی صبح نمی‌شد هرگز. دیشب نه من شاه بودم نه تو رعیت بودی. نه من تاج کیانی داشتم نه تو سلوک رعیتی. آخ از تو جیران…
شاه: اون تاجو ببین. همون کلاه گشادیه که تقدیر سر من گذاشت. رعایا وقتی به تاج من نگاه می‌کنن برق الماس می‌بینن و شکوه زمرد. درخشش لعل می‌بینن و جلوه مروارید. ولی نمی‌دونن که نگین به نگین این تاج از حسرته.
جیران: حسرت مال ما رعیت زاده‌هاست که همیشه معذوریم و مجبور. که همیشه بدهکاریم و بی‌اختیار. شاهو چه به حسرت!
شاه: چه بی‌پروا حرف می‌زنی دختر! نمی‌ترسی از غضب همایونی؟
رعایا وقتی به تاج من نگاه می‌کنن برق الماس می‌بینن و شکوه زمرد. درخشش لعل می‌بینن و جلوه مروارید. ولی نمی‌دونن که نگین به نگین این تاج از حسرته

شاه: این طور هم نیست که شاه و شاهزاده هر کاری رو مختار باشند بکنند.
شاه: آداب خشک چاردیواری دربار اجازه هیچ کاری رو بهم نمی‌داد، حتی بچگی کردن.
شاه: من در بی‌اختیاری بزرگ شدم تا دیروز. در بی اختیاری متولد شدم و ولیعهد شدم و نشستم پای سفره زن‌های عقدی. در بی‌اختیاری تاج کیانی گذاشتن رو سرم و شاه شدم. من حتی در بی‌اختیاری و بدمستی فرمان قتل مرد لایقی رو مُهر کردم که به اسم و رسم امیرکبیر این مملکت بود .حالا دلخوشم به این اتفاق مبارک جیران! دلخوشم به اینکه با اختیار کامل صاحب اون چشمان سیاهو انتخاب کردم.
بهادر: آواز بلند تو شهر ویرون می‌خونی غریبه؟
سیاوش: مُرده رو که از مرگ نمی‌ترسونن؟ می‌ترسونن؟
بهادر: اگه قرار باشه هر دهاتی آسمون‌جُلِ کوچه بخوابی، یه پا چارُق و یه پا گیوه، رسیده نرسیده بخواد گنده بشه که سنگ رو سنگ بند نمی‌شه! می‌شه؟
ننه آشوب: آدمای ضعیف یا بنده تقدیرند یا برده قدرت. تو کدومشی مجنون؟
ننه آشوب: هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست! یا می‌کُشی یا می‌کُشنت!
کفایت خاتون: من اگه جای هر معامله یه قتل می‌کردم، دیه‌ای که حضرت شیخ‌الاسلام تعیین می‌کرد کمتر از مالیاتی بود که مُحاسب می‌گه!
سلمان: من همینقدر که زود اعتماد می‌کنم به آدما، زودم از چشمم می‌اُفتن اگر بی‌رسمی کنن. تو حریم همایونی دست از پا خطا کنی دست و پاتو می‌شکنم. سر بجنبونی به هرزگی گردنتو می‌شکنم.

خوش‌ترین دیالوگ‌های قسمت ششم سریال جیران
عزیزآغا: …تقصیری اگر هست متوجه جبروت سلطانی شماست. این هیمنه شماست که خاتونو این چنین مرعوب و مقهور کرده. هنوز باورش نشده که شاهنشاه ایران‌پناه، سلطان خورشیدکلاه، شخص اعلیحضرت ناصرالدینشاه، این چنین واله و شیدای دختری روستازاده شدن. حق بدید قبله عالم. حق بدید. من هم جای این دختر بودم، قالب تهی می‌کردم از فرت شوق و هیجان.
شاه: …یک سلام دیگه مهلت می‌دیم. خوش داریم در این مدت هر هنری داری به هم برسونی تا جیرانِ مرعوب، حریر سرخ سر کنه و بشه جیرانِ محبوب. ولی فقط یک سلام! اونقدری در این دم و دستگاه نفس کشیدی که بدونی خواجه‌ای که از عهده تمشیت خاتونش برنیاد، چه مکافاتی می‌بینه.
سیاوش: …اسیر دست و پا بسته رو چوب زدن که هنر نیست!
سلمان: اگه ندادم زبونتو از حلقومت در بیارن به خاطر یال و کوپالت نیست بدبخت. خاطرت برای کسی عزیزه که خاطرش برای سلطان ما عزیزه.
سیاوش: …از توپچی تا زنبورکچی، از سواره شمشیرزن تا پیاده تفنگچی، کل قشون سلطنتی‌تونم جمع کنی، یه بار که بیشتر منو نمی‌تونی بکشی. دِ بیا بکش لامصّب! بکش خلاصم کن.
من سیاهبخت شدم چون دیر رسیدم تجریش… حالا کارمو ببین؛ عشقم اسیر، خودم ابیر!

سلمان: عجب معمای غریبیه این عشق! سِحرت که می‌کنه کله‌خری می‌شی که لنگه‌ات تو طویله هیچ میرآخوری نیست! الحق که معمای غریبیه .
سیاوش: …من سیاهبخت شدم چون دیر رسیدم تجریش. دیر رسیدم تجریش چون جون هم‌لباسای آشغال تو رو می‌خواستم نجات بدم. حالا کارمو ببین. عشقم اسیر، خودم ابیر!
سلمان: مردک خیره چشم ابله! چرا نمی‌فهمی؟ شاه مملکت عاشق شده. شاه!
عزیز آغا: چرخ فلک اگر روزی معطل کسی شد، چرخ حرمم می‌شه.
گلین خاتون: ستاره جان شما بیا پیش ما که مهمان مهدعلیا عقدی محسوب بشن بی‌خطبه و صیغه؛ بیا جانم.
مهدعلیا: این خانه بدان خوش است کآیند و روند!
مهدعلیا: هیچ پسری لقمه خاصه مادرو پس نمی‌زنه!
گلین: سه تا سلام از من طلب داشتید مادرجان؛ سلام بر قبله عالم، سلام بر مهدعلیا و سلام بر سارای گرجی.
شاه: چه زیبا می‌گی قبله عالم. قبله عالم امشب خوشحاله. خیلی خوشحاله. تو هم خوشحالی؟
جیران: رعیت چشمش به دهن شاهه. قبله عالم که خوشحال باشه، رعیتم خوشحاله.
سلمان: دیشب مطلب و مطلوب حاصل شد. خدیجه تجریشی شد جیران قبله عالم.
سلمان: من اگر سرباز قبله عالم نبودم تحسین‌تون می‌کردم. کلاه از سر بر می‌داشتم به احترام شما دو نفر. جیران خاتون هم درست مثل تو تا دقیقه آخر کوتاه نیومد. مرقومه من که بهش رسید و جون تو رو که در خطر دید، جبرا تغییر حالت داد.
سلمان: …جیران خاتون دیشب با تقدیرش صلح کرد. امروز نوبت توئه که صلح کنی. برای آدمی مثل تو که شرف داره و حرفش حرفه، وفا سرش می‌شه و عهدش عهده، لباس قراولی برازنده‌ترین رخته. به جیران ‌خاتون فکر کن. من یقین دارم اگه نزدیک اون بمونی دل اونم آرو‌م‌تره.

دیالوگ‌های برتر قسمت پنجم سریال جیران
شکوه: در حرمسرا رضایت قبله عالم شرطه که شکر خدا برقراره انگار.
تاجی: … ما که نوه‌های فتحعلیشاه مغفوریم؛ ما که بزرگزاده و همخون شاهیم خیر سرمون؛ هفته‌هاست رنگ خلوتشو ندیدیم. گلین‌ بیچاره هم که قلندر شده و تارک دنیا؛ ما هم دیر یا زود مایوس و افسرده می‌شیم. شما بگید مادرجان؛ ما چهار زن عقدی شاه به چه امیدی باید زندگی کنیم؟
تاجی: … ما اگر شأنی هم داریم به خاطر همخونی با شماست.
مهدعلیا: گرد و خاک نکن تاجی؛ غیر از زن‌های عقدی هر کس که به خلوت شاه می‌ره برای خوشحال کردن شاه می‌ره. خوشحال کردن شاه جرم نیست که این طور عَرض حال می‌کنی و اون طور قیل و قال!
شاه: خواستم تنها ببینمت تا گوش غیر نشنوه حرفامو، چشم نامحرم نبینه لرزش دستامو، نبینه که سلطان مشتاقه و جیران معذور، که جیران معذوره و سلطان مخمور. گفتم ساعتی تنها باشم با هم‌قبیله خودم.
من تسلیم این طالع نحس نمی‌شم. تاپای مرگ می‌رم. به پر و پاش می‌پیچم. تا نفس آخرم

شاه: هم قبیله نیستن عاشق و معشوق؟
شاه: من نه وقتی ولیعهد بودم درد عشق کشیدم نه بعدها که شاه شدم. حالا که بعد از هرگز دچار شدم، خوش ندارم بفرموده اجبار، تن به وصالم بدی. این ملاقات‌های بی‌جهت و بی‌استفاده هم نه به کام عاشقه نه در شأن معشوق. مِن بعد از جانب من نه دعوتی هست نه مزاحمتی. شما رو مثل باقی زن‌ها فقط در صف سلام حرم می‌بینم.
شاه: سرخی این خلعت علامت بین ماست. هر وقت به سر کردی یعنی تو هم مشتاقی و دل یک دله کردی که کنار هم باشیم، که قرار هم باشیم. تا وقتی که زنده‌ایم. باقی رنگ‌ها هم یعنی نه هم قصه‌ایم و نه هم غصه.
صدراعظم: به خاطر اوامر جناب همایونی دست این چاکر بسته‌ است؛ شاخ این چاکر شکسته! مقابل دشمنان دولت نه دست ستیز دارم؛ مقابل رقبا نه پای گریز.
صدراعظم: نوکر بی‌اختیار، وبال گردن اربابه. نوکر باید خوب حمایت بشه که خوب خدمت کنه. تجسس در امور رعایا حق دولت نیست، تکلیف دولته. دولتی که جاسوس نداشته باشه چشمش کوره؛ گوشش کر! کور و کر می‌پسندید نوکرتونو؟
جیران: آدم عاشق حرمسرا داره خواجه؟ خیالت من خام غزل‌خونیای شاه و نوکراش شدم که الام اینجام؟ نه. من اینجام که قوم و خویشم مصون باشن از غضب شاه شما!
جیران: اسم هوس شاه شما عشق نیست.
سلمان: هنوز انقدر بی‌غیرت نشدن چاکران درگاه که دست روی دست بذارن به تماشا. من سرباز سلطانم. به چشم من کارزار این عشق کمتر از کارزار جنگ نیست. هرکسی هم مانع این عشق باشه از میون برداشتنش تکلیف ماست. مهیای کارزار شید.
سلمان: …نوبه بعد هم می‌زنیم، هم به همه می‌گیم برای چی داریم می‌‍‌زنیم. الانم چشماتو واکن. نگاه کن یادت بمونه. مادر نزاییده دختری که بخواد به شاه مملکت نه بگه!
سیاوش: زیر این چرخ لاکردار دیگه خودمم و خودم؛ تک و تنها؛ ولی به همین آسمون و چرخش قسم سیاوش کوتاه بیا نیست، چرخ تقدیر اگه دست پهلوون زنجیر پاره کنم باشه، باید وایسه تا من به مراد دلم برسم. اگه واسه همه چرخه واسه ما فِرفِروکم نیست. اوستا! من تسلیم این طالع نحس نمی‌شم. تاپای مرگ می‌رم. به پر و پاش می‌پیچم. تا نفس آخرم.

بهترین دیالوگ های قسمت چهارم سریال جیران
راهزن: با شما کاری نداریم جماعت خوابزده؛ حرومی و قافله از قدیم الایام رفیق شفیقن…
راهزن: گفتیم حرومی که خوف کنی خر خدا! نه اینکه تکرار کنی با غیظ. حرومی جد و آبادته بی‌دودمان بدعاقبت. نترس مردک؛ نمی‌کشمت. من از جنس خودتم. توفیرمون اینه که امثال شما شدین نوکر گنده حرومی‌های حکومتی و امثال ما شدیم دزد آفتابه لگن.
مادر جیران: …شیطنو لعنت کن بخند. نذار سورمون عزا بشه.
اسدالله: تموم نشد این مسخره بازی؟ تموم نشد این عزای بی‌کشته و زخمی؟
اسدالله: …کور شدید همه‌تون؟ کر شدید؟ بابا، شاه در این خونه رو زده؛ شاه! واقعا نمی‌بینید؟ نمی‌فهمید؟ می‌فهمید! ولی تجاهل می‌کنید که پرده دری نکرده باشید.
اسدالله: …شما بگید نبین من کور می‌شم نمی‌بینم؛ شما بگید نشنو من کر می‌شم نمی‌شنوم؛ ولی نگید نفهم چون نمی‌تونم نفهمم! من می‌فهمم. خیلی هم خوب می فهمم.
شازده بصیر: پیداست شازده بصیرو نشناختی که لُغُز می‌گی. شازده چشم و دل‌سیرتر از این حرفاس که بی‌رسمی کنه. اسم قبله عالم روشه دختره؛ چشم در میارم چپ نگاه کنه کسی.
همیشه یادت باشه؛ تو زندگی هر آدمی هزار دوست کمه یه دشمن زیاد

جیران: من یه عمر مشق دل بستن کردم گل‌نسا. اشک شوق ریختم اگه ریختم. مشق عشق کردم اگه کردم. خیال وصل بافتم اگر بافتم. دل کندن بلدی می‌خواد. من بلد نیستم.
جیران: قوی باشم؟ همه این سال‌ها من اگر زوری داشتم از عشق سیاووش بود. چجوری قوی باشم وقتی بند دلم پاره شده؟ آدم عاشق، ضعیفه. زن عاشق هم که ضعیف‌ترین مخلوق خداست.
جیران: قهری بالاتر از فراق یار؟ مصیبت بالاتر از این که زمین و زمان بهت بگن باید دل بکَنی از معشوق؟ اصلا گیریم من دندون به جگر گذاشتم. تونستم و دل کَندم. با اون دل از جا کنده که می‌مونه رو دستم کجا برم منِ وامونده؟ این چه تقدیر شومی بود که نصیب من شد؟
عزیز آغا: حقیر یقین دارم جناب همایونی موافق این بی‌رسمی‌ها نیستند. من در چشمان قبله عالم نور محبت می‌بینم و شوق وصل؛ آلوده به عجله نکنید این حس و حال رو. شوق و تمنا رو مهار کنید تا روز موعود.
شاه: گیرم جلوی سیل تمنا را سد کردیم، با زور آرزو چه کنیم؟ اگر سد شکست چی؟
محمدعلی: حرف نزن که دیگه حرفی ندارم باهات. بکش خودتو؛ بکش خودتو ولی بدون از این لحظه به بعد قاتل همه و هر کسی هستی که بعد از تو به هلاکت و فلاکت می‌رسه. اگه انقدر بی‌وجدان و بی‌تمیز شدی؛ اگه انقدر شیطون زیر جلدت رفته که جان و مال و عرض و ناموس ما پیش چشمت بی‌مقدار شده، بکش خودتو. گرد مرگ بپاش به این آبادی؛ نوم ننگ بذار برای پدر و مادری که با خون جگر بزرگت کردن.
حکیم: تا حالا نشنیدم طاقت طاق شده کسیو کشته باشه جوون؛ اما زخم به چرک نشسته خیلی‌ها رو کشته.
مادر جیران: حالا که به سلامتی داری میری حرمسرا یه چیزی بهت می‌گم مادر، همیشه یادت باشه؛ تو زندگی هر آدمی هزار دوست کمه یه دشمن زیاد. خدا پشت و پناهت باشه الهی.
سیاوش: می‌دونم خاطرمو می‌خوای خدیجه. فقط می‌خوام اینو بدونی که من دو مقابل بیشتر. خوش دردیه خاطرخواهی. خوش دردیه.
شاه: یعنی قبله عالم اختیار ریش خودش رو هم نداره؟ …به عوام الناس بگو ما در این فقره به شاه عباس صفوی اقتدا کردیم. به علاوه میهمانی عزیز داریم، باید هم آراسته باشیم هم پیراسته.

بهترین دیالوگ های قسمت سوم سریال جیران
سیاوش: چیکار کردی برای داشتنش جز این که بست نشستی اینجا؟ مشق عشق، جنگه. شعر که نیست. بجنگ برای عشقت… عشق بُنشن نیست توی بازار دنبالش بگردی.
نقره: قاپ قمارخونه از رو رفت؛ تو از رو نرفتی هنوز؟ اولدورم بولدورم می‌کنی؟
نقره: گوشه نزن که کنایه نشنوی!
نقره: خر یه تومن؛ پالون پونزده زار!
…ننگ گلستان و ترکمانچای برای رسوایی هفت پشت و بدنامی هفت نسل ایل قاجار کفایت می‌کنه

شازده بصیر: بذار تلخی کنه… برای بزرگترین قمار زندگیم به سیم و زری که نقره میده احتیاج دارم. شهوت قمار آخر بی‌تابم کرده.
شاه: گفتی شکار گیرم؛ رفتی شکار گشتی/ گفتی قرار گیرم؛ خود بی‌قرار گشتی
عزیزخان مُکری: آبروی هر دولت و درباری به عظمت قشونه؛ نصف مواجب این مقربین بی‌خاصیت درباری و دیوانی رو به من بدید، قشونی می‌سازم که رعشه بر اندام روس و عثمانی و انگلیس بندازه.
شاه: صلاح چیزیه که ما امر کنیم! ما شاه نشدیم که تکالیف صدراعظمو انجام بدیم.
شاه: تو نون شاهو می‌خوری حلیم صدراعظمو هم میزنی؟!
شاه: …ننگ گلستان و ترکمانچای برای رسوایی هفت پشت و بدنامی هفت نسل ایل قاجار کفایت می‌کنه؛ بگو ما هرات به انگلیس بده نیستیم.
عزیزخان مُکری: وقتشه هر خنجری از نیام دربیاد. می‌بینم اون روزی رو که هرات از دست بره.

بهترین دیالوگ های قسمت دوم سریال جیران
شاه: شکار زنده طبیعتش تقلاست. برای همین گوشتش لذیذه. شکارچی ولی صبرش زیاده.
صدراعظم: در ایل قاجار اول درسی که به پادشاه می‌دن تزویره!
مهدعلیا: شاه که دوباره شاه شد، حرم که دوباره حرم شد، ببینم کی می‌خواد پشت چشم نازک ‌کنه برای مهدعلیا.
دنیا جاییه که درد خروار خروار میاد، مثقال مثقال میره…

گلین خاتون: کمینه رم شما لقمه گرفتید برای قبله عالم. شاه اگر دل به لقمه مادر می‌داد که غمی نداشت گلین؛ لقمه اول بودم من. ازلقمه آخر نترسونید منو مادرجان.
گلین خاتون: دنیا؟ دنیا جاییه که درد خروار خروار میاد، مثقال مثقال میره…
شاه: علاج من دورباد و کورباد نیست.
شاه: همیشه از نداشتن نیست که انسان حریص می‌شه من داشتم و حریص شدم.
شاه: یک پادشاه همیشه تنهاست. بیرون خانه؛ تنها میان دشمن، داخل خانه؛ تنها میان زن‌ها. من همیشه تنها بودم. تنهاتر از هر رعیت عاشقی که تا حالا دیده‌ای.
شاه: دیروز در حوالی تجریش پادشاه شما عاشق شد.
تاج الدوله: وقت تدبیر نیست مادرجان. اتفاقا وقت تشویشه. وقت تشویشه تا روزی که خطبه ولیعهدی معین پسرم خونده بشه؛ از فرداش توقع تدبیر کنید از من.

دیالوگ‌های برتر قسمت اول سریال جیران
شاه: عهد امیر کبیر تمام شد آقایان! ببینیم شما در عهد خود با این مملکت چه می‌کنید.
صدر اعظم: داغ گذاشتی، ولی به دل یخ گذاشتی. روزش که بشه می‌بینی آفتابه شاه مملکت چقدر آب ورمی‌داره.
شاه: داغ ننگ زدم به پیشونی خودم و ایل قاجار. خاک رسوایی ریختم سر شاه و دولت و دربار. خاکم به دهن که لب وا کردم. بشکنه دستم که خط نوشت…
شاه: به خیالت چون شاهم انتحار نمی‌کنم؟ شاه بمونم که چی بشه؟کجا رو بگیرم با این تخت و بخت شوم. در مقابل سقوطی که من کردم این که چیزی نیست. ارتفاعی نیست. من بی‌خواهر می‌شم این مملکت بی‌پدر.
مهدعلیا: اگر من این مملکت را اداره نمی‌کردم دیگر نه از تاک، نشانی بود و نه از تاک ‌نشان.

منبع: فیلیمو

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار