سوگواری هشتم محرم در «تابناک»؛
نوشته اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس » (1) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد،چند قدمی هم پشت سر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه تر است.
کد خبر: ۳۰۹۶۶۲
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۲ 10 October 2016
هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است. نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضة آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است. شب و روز هشتم محرم به حضرت علی اکبر تعلق دارد.
 
حضرت علی بن الحسین (علی اکبر (ع)) فرزند بزرگ امام حسین در 11 شعبان سال 33 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار وی لیلا دختر ابی مره است. لیلا برای امام حسین پسری آورد، رشید، دلیر، زیبا، شبیه ترین کس به رسول خدا ، رویش روی رسول، گفتگویش گفتگوی رسول خدا ، هر کسی که آرزوی دیدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر لیلا می نگریست، تا آنجا که پدر بزرگوارش می فرماید "هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به چهره او می نگریستیم".
 
به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت "اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه..." 
 
يكى از بارزترين نمونه‌هاى كمال و اسوه‌هاى پاكى و مردانگى، حضرت «على اكبر (عليه السلام)» شهيد بزرگ حماسه عاشورا و فرزند بافضيلت سيدالشهدا (عليه السلام) است. سزاوار است كه از رهگذر آشنايى با شخصيت و ويژگى‌هاى اين جوان برومند و رشيد و با صلابت، از او درس جوان‌مردى و مقاومت و ايمان و ادب بياموزيم و نسلى را تربيت كنيم كه پوياى راه نورانى آن شهيد باشد.

تربيت شايسته امام حسين (عليه السلام) سبب شد تا على اكبر به بهترين صفات كمال آراسته شود. عواملى همچون: اصالت خانوادگى، تربيت و وراثت، كسب علم و فضايل كه از عناصر تشكيل دهنده شخصيت هر كس است، در وجود و زندگى او فراهم بود. خلق و خوى او و رفتار و حركات و ادب و متانتش در حد اعلاى برجستگى و درخشندگى بود؛ آن‌گونه كه گفته و نوشته‌اند، رفتارش حركات و رفتار پيامبر خداصلى الله عليه وآله را در ذهن‌ها زنده مى‌كرد. على اكبر شاخه‌اى از آن شجره طيبه و ريشه پاك بود و وارث همه خوبى‌هاى خاندان عصمت و طهارت به شمار مى‌رفت. 
 
نوشته اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان، برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.می گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه مان را انجام بدهیم،وقتی ما کشته شدیم خودتان می دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولوله ای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشته اند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظی کردن،دست به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
 
چگونه شبیه ترینِ مردم به رسول الله را در صحرای کربلا به شهادت رساندند؟
 
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که می گفت گویی پیغمبر است که سخن می گوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت می دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می شدیم،به این جوان نگاه می کردیم.
 
آیینه تمام نمای پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت:پدر جان! به من اجازه جهاد بده.در باره بسیاری از اصحاب،مخصوصا جوانان،روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن نزد حضرت می آمدند،حضرت به نحوی تعلل می کرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیده اید)ولی وقتی که علی اکبر می آید و اجازه میدان می خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین می اندازند.جوان روانه میدان شد.

نوشته اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس » (1) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد،چند قدمی هم پشت سر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه تر است.
 
جمله ای هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طوری که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک » (2) خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی.بعد از همین دعای ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.پسر عمر سعد برای شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه ای انداخته بودند،و گذاشتند جلوی مختار.حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش.یک وقت به پسر گفتند:آیا سری را که اینجاست می شناسی؟وقتی آن پارچه را برداشت،دید سر پدرش است.بی اختیار از جا حرکت کرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق کنید.

این طور بود که علی اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی نظیری مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معمای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟-گفت:پدر جان «العطش »!تشنگی دارد مرا می کشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است،اگر جرعه ای آب به کام من برسد نیرو می گیرم و باز حمله می کنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش می زند،می گوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولی من به تو وعده می دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید.این جوان می رود به میدان و باز مبارزه می کند.

مردی است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است.می گوید:کنار مردی بودم.
 
وقتی علی اکبر حمله می کرد،همه از جلوی او فرار می کردند.او ناراحت شد،خودش هم مرد شجاعی بود،گفت:قسم می خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار داری، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند.
 
در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدی رسول الله » (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل می بینم و شربت آب می نوشم.اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبی که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبی نوشته اند:«فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» (4).

و لا حول و لا قوة الا بالله

پی نوشت ها:
1 و 2) اللهوف،ص 47.
3) بحار الانوار،ج 45/ص 44.
4) مقتل الحسین مقرم،ص 324.
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :